پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مشت می کوبم بر درپنجه می سایم بر پنجره هامن دچار خفقانم، خفقانمن به تنگ آمده ام از همه چیزبگذارید هواری بزنمآی! با شما هستماین درها را باز کنیدمن به دنبال فضایی می گردملب بامیسر کوهیدل صحراییکه در آن جا نفسی تازه کنممی خواهم فریاد بلندی بکشمکه صدایم به شما هم برسد!من هوارم را سر خواهم داد!چاره درد مرا باید این داد کنداز شما خفته ی چند!چه کسی می آید با من فریاد کند...