پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
پارت پنجم داستان تیره ترین تبصره(طاهره عباسی نژاد)...نه جرعت تکان خوردن داشت و نه توان دفاع کردن.اشک هایش این بار نه از غم که از ترس باریدن گرفته بودند.همان دو گرگ جوری نگاهش می کردند که به اندازه دو صد گرگ می ترساندنش.جوری که انگار فقط منتظر یک تکان و یک نشانه بودند که کنندش سند زنده بودن آهیل و یکایک بدرند آن دخترک بی پناه را.آهیل راهی نداشت.چشمانش را بست و خودش را به دست سرنوشتش سپرد.همان سرنوشتی که تا اینجا کشانده بودش و حالا این دو...