شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
پاییز من...!حال دلم؛مانند برگ های ریزان درختانت ومانند اشک های آسمانتگرفته است.زودتر بیا که دلم از این تابستان پراز تشویش خون است.بیا که دلم برای غروب های طلاییت،آسمان ابریت، خش خش برگ هایت وسوز سرمایت غنج می رود!...
نه چتر می خواهمنه بارانینه شالگردنبا شهریوری ترین پیراهنممهرت را در آغوش می کشمپاییز من!...