سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
کشتن که مقدمه نمی خواهدبگذار چاقو با گردنحرفش را صریح بگویدآبی که قبل از سر بریدنبه گلویم می ریزیآتش وجدان ناآرامت را آرام می کنداما مهربان ترت نمی کندمطیع ترم نمی کندمن یاد گرفته ام که در تسلسل روحمصبور بمانمحالا کشتن به هر شکلی که می خواهدمی تواند اتفاق بیفتدچاقوی تواز گلوله ی دشمن مهربان تر استبه بوسه ی قبل از مرگ می ماندگرم و طولانیدست هایت را از خون من پاک کندر کافه ای قهوه ای بنوشو بروبرای کشتن من...
نه چتر می خواهمنه بارانینه شالگردنبا شهریوری ترین پیراهنممهرت را در آغوش می کشمپاییز من!...
ماری بر تنم چنبره زدهو سیبی در گلویم گیر میکندبه جرم هماغوشیبا داغی بر پیشانیاز بهشت رانده میشوممن زنمو شوق بوسه در تنم تیر میکشد...
دنیا را به بازی گرفته ایم ما،من با موهایمتو با خنده هایت!...
دست هایت را به من بدهاز تو تا پاییز ..همین چند نفس باقیست ..!!...
بوسیدنت را تاب نمی آورندلب هایمشوره زار از رودخانهسیراب نمی شود!بی تابی هایم را ببخشمندر پیله ی عشق توپروانه نخواهم شد!...
پنج شنبهدختر مو بلند هفته استآبشار موهایش را که باز می کندحواس هفته پرت می شودبس که زیباستبس که پریشان است!...
بیداری ات را در چشمانم بریزکه خواب دم صبح را جز نگاه تو علاجی نیست ️️️...