پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
من شمع بودم که مرا کشتی تاریک کردی آشیانم راپروانه ات بودم نفهمیدیآتش زدی روح جهانم راازخاطرت بردی مرا افسوسبرگونه هایم زخم پاشیدیغم داشتم در دل نگفتم هیچتو دردهایم را نفهمیدیهمچون نسیم سرد پاییزی باغ دلم را سخت سوزاندیمثل شبِ یلدای طولانیپیوسته در جان ودلم ماندیمثل شقایق خون دل خوردم شاید بمانی بی وفا با منرفتی نپرسیدی از احوالمتو بیوفایی کرده ای یا من؟بدجور دلتنگم برای تو اما مرا هرگز نمیدیدی هر ج...