سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
حواسم بود به پریشونیش...به هوای وسیله آوردن رفت بیرون و وقتی که برگشت، بوی سیگار برداشت کلِ اتاقو!گفتم:- نکِش بدبخت! می میریا!با پوزخند روی لبش، سرشو گرم کرد به باز کردن کروم و ویکریل و...پرسیدم:- خانومت مشکلی نداره؟صداش خش دار بود، از سیگار یا چی؟ نمی دونم!+ خانومم؟ نه! مشکلی نداره!ولی قبلنا...انگار داشت با خودش حرف می زد...+ یه مدتی ترک کرده بودم، بعد ده سال گذاشته بودم کنار؛ یعنی یکی بود که براش مهم بود کشیدن و نکشیدنم!...