متن بی وفایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بی وفایی
من بـہ شوق בیـבنش گریان شـבم،
او بـہ اشک شوق من خنـבیـב و رفـت.
قارعه،به تکاثـر عصر همزه وفا نکرد
به فیل و قریش و ماعونه وفا نکرد
گرچه من کوثری به نام #زهرا دارم
چرا کافرون به نصر نمونه وفا نکرد؟
سوختم در آتشِ عشقت ولی
خاکسترم را دیدی و
بَر حالِ من خندیدی و
بر سوختنِ من بیشتر...
ریختی ای دل به پای این وآن اشک ،ای دریغ!
دور تا دورِ تو جز مُشتی نمک نشناس نیست.
خطاب به کسانی که در روزهای سختی تنهایمان گذاشتند : آن روزها گذشت ، ما کمر خم شده ی خود را صاف کردیم ، بر زانوان زخمیمان مرهم گذاشتیم، شلوار خاکیمان را تکاندیم، قلب مچاله شدهمان را صاف کردیم و لبخند از یاد رفته را به یاد آوردیم، اما هر...
قلبـــم چـہ ســـاבه.
افـتاבہ בر کنج چشمان متروکت
و בارہ خاڪ میخورہ بیمعرفـت.
سهمیه ی عشق را که کم کردیم
چاههای احساس ترک برداشت
اوپکِ قلبم
بشکه بشکه خر شد
بندرِ نگاهت
اسکله های اسکول امیدم را بلعید
بهای یک بغلِ ساده
به نفتِ خون سنجیده شد
قالب شعر :
حجم
בگر چیزے از این בنیا نخواهم،
بـہ غیر از وصل بے پایان یارم.
(مسلخ ظلم)
درین زمانه که کس را به کس وفایی نیست
به وقت حادثه هم، چشم اعتنایی نیست
چگونه دم نزنم با دلی ز لجّهی خون
ازین زمانه که جز رنج و بیوفایی نیست
نه یارِ همره و همدل، نه غمگسار شفیق
که گر ز غصه بمیری، گرهگشایی نیست
نشسته...
ازمن ربوده ماه رخت صبرو تاب را
دیگر ندیده دیده ی ما رنگ خواب را
تقویم سر رسیده و ما را رها نکرد
ایام می کشد به رخ ما حساب را
درانتهای شام سیاهم سپیده نیست
دراین شب سیاه بیاور شهاب را
اکنون مقیم کوچه ی تنهاییم شدی
پنهان بیا...
حادثه سرزده
بی خبر بود و خیالش به دلم سر می زد
توی چشمان فروخفته ی من پر می زد
وقتی از عرض خیابان به ادا رد می شد
طعنه بر قامت زیبای صنوبر می زد
مثل یک حادثه سرزده از خلوت شهر
می رسید و وسط خاطره ها در...
آدمی تا بار مردم را در اینجا برنداشت
کاسهای از آب کوثر هم در آنجا برنداشت
اهل دل کو تا که دریا جای صحرا پس دهد
هیچکس مصراع سرگردان من را برنداشت
مو و دندان ریخت، تن فرسود، قامت شد کمان
قلب بیصاحب سر از آمال دنیا برنداشت
بارها این...
پـس از تـو بی خـبر از حال خویشـتن بودم
شــبیه وامــــق و فـــرهــادِ کـوهــکن بـودم
نپــرس از دلِ تــنگـــم نپـــرس ، ویــــرانـم
اگــرچـه قـــبلِ غمـــت فـاقــدِ مِـــحَن بودم
در انتــظارِ تـــو عمری که خـــوب می دانی
کســی که چشـم به راهت نشسته من بودم
کنـــون که لاله ی دلــخونم و...
پـس از تـو بی خـبر از حال خویشـتن بودم
شــبیه وامــــق و فـــرهــادِ کـوهــکن بـودم
نپــرس از دلِ تــنگـــم نپـــرس ، ویــــرانـم
اگــرچـه قـــبلِ غمـــت فـاقــدِ مِـــحَن بودم
در انتــظارِ تـــو عمری که خـــوب می دانی
کســی که چشـم به راهت نشسته من بودم
کنـــون که لاله ی دلــخونم و...
درد؛ آن است:
دلت گیر کسی باشد و او
به رقیبان بِنَماید رخ
و
گیرد ز تو ؛ رو
و من که چلچله در آسمان تهرانم
هنوز عاشق پرواز زیر بارانم
خزان رفت و زمستان هم به اتمام است
ومن که راهیِ یک نوبهار عریانم
سری سخن بگشای و کلامی با من گوی
منی که بی تو اسیر و مطیع فرمانم
تو شمع روزنهای روزگار تلخ منی
بیا برای...
هرگز تمناے وفـاבارے مکن ز بے وفـایان.
خوش باش
چه میشد گاهگاهی هم بیاید نام ما یادت
سراغی از شکار خود بگیرد پلک صیادت
میان گفتگوهای من و تشویش چشمانت
به یاد آرزو های من و گلگونه ی شادت
تصور کن که زیر نم نم باران پائیزی
بیافتد برگ زردی پیش پای سبز شمشادت
بخاطر آوری روزی...
انگار که بخت با دلم یار نبود
چشمتپشتِ پنجره بیدار نبود
گفتم صدبار با رقیبم مَنِشین
گوشِ تو به حرفِ من بدهکار نبود.
احساس تو مرگ است برای قلبی که بی تو زندگی کرد💔
سهم من از تو و دنیات.
فقط حسرت دیدارت بود.