متن بی وفایی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات بی وفایی
בگر چیزے از این בنیا نخواهم،
بـہ غیر از وصل بے پایان یارم.
(مسلخ ظلم)
درین زمانه که کس را به کس وفایی نیست
به وقت حادثه هم، چشم اعتنایی نیست
چگونه دم نزنم با دلی ز لجّهی خون
ازین زمانه که جز رنج و بیوفایی نیست
نه یارِ همره و همدل، نه غمگسار شفیق
که گر ز غصه بمیری، گرهگشایی نیست
نشسته...
ازمن ربوده ماه رخت صبرو تاب را
دیگر ندیده دیده ی ما رنگ خواب را
تقویم سر رسیده و ما را رها نکرد
ایام می کشد به رخ ما حساب را
درانتهای شام سیاهم سپیده نیست
دراین شب سیاه بیاور شهاب را
اکنون مقیم کوچه ی تنهاییم شدی
پنهان بیا...
حادثه سرزده
بی خبر بود و خیالش به دلم سر می زد
توی چشمان فروخفته ی من پر می زد
وقتی از عرض خیابان به ادا رد می شد
طعنه بر قامت زیبای صنوبر می زد
مثل یک حادثه سرزده از خلوت شهر
می رسید و وسط خاطره ها در...
آدمی تا بار مردم را در اینجا برنداشت
کاسهای از آب کوثر هم در آنجا برنداشت
اهل دل کو تا که دریا جای صحرا پس دهد
هیچکس مصراع سرگردان من را برنداشت
مو و دندان ریخت، تن فرسود، قامت شد کمان
قلب بیصاحب سر از آمال دنیا برنداشت
بارها این...
پـس از تـو بی خـبر از حال خویشـتن بودم
شــبیه وامــــق و فـــرهــادِ کـوهــکن بـودم
نپــرس از دلِ تــنگـــم نپـــرس ، ویــــرانـم
اگــرچـه قـــبلِ غمـــت فـاقــدِ مِـــحَن بودم
در انتــظارِ تـــو عمری که خـــوب می دانی
کســی که چشـم به راهت نشسته من بودم
کنـــون که لاله ی دلــخونم و...
پـس از تـو بی خـبر از حال خویشـتن بودم
شــبیه وامــــق و فـــرهــادِ کـوهــکن بـودم
نپــرس از دلِ تــنگـــم نپـــرس ، ویــــرانـم
اگــرچـه قـــبلِ غمـــت فـاقــدِ مِـــحَن بودم
در انتــظارِ تـــو عمری که خـــوب می دانی
کســی که چشـم به راهت نشسته من بودم
کنـــون که لاله ی دلــخونم و...
درد؛ آن است:
دلت گیر کسی باشد و او
به رقیبان بِنَماید رخ
و
گیرد ز تو ؛ رو
و من که چلچله در آسمان تهرانم
هنوز عاشق پرواز زیر بارانم
خزان رفت و زمستان هم به اتمام است
ومن که راهیِ یک نوبهار عریانم
سری سخن بگشای و کلامی با من گوی
منی که بی تو اسیر و مطیع فرمانم
تو شمع روزنهای روزگار تلخ منی
بیا برای...
هرگز تمناے وفـاבارے مکن ز بے وفـایان.
خوش باش
چه میشد گاهگاهی هم بیاید نام ما یادت
سراغی از شکار خود بگیرد پلک صیادت
میان گفتگوهای من و تشویش چشمانت
به یاد آرزو های من و گلگونه ی شادت
تصور کن که زیر نم نم باران پائیزی
بیافتد برگ زردی پیش پای سبز شمشادت
بخاطر آوری روزی...
انگار که بخت با دلم یار نبود
چشمتپشتِ پنجره بیدار نبود
گفتم صدبار با رقیبم مَنِشین
گوشِ تو به حرفِ من بدهکار نبود.
احساس تو مرگ است برای قلبی که بی تو زندگی کرد💔
سهم من از تو و دنیات.
فقط حسرت دیدارت بود.
در بطن بطن قلب من
درخششی اگر باقی مانده
آن،
چراغ عشق توست!
روشناییاش هم تنها تویی...
در جهان قلب تو نیز
آنچه از روشنایی قلبت
بیگانه و گم و فراریست،
منم، من!
زیرا دیرگاهیست
که دیگر نگاهی به عشق من نداری...
آنگاه که چنان فرشتهی مرگ
با عشقت،
قلبم را از سینه بیرون کشیدی و با خود بردی
گمان میکردم که
در آشیانهی قلب خودت
جایش خواهی داد!
یا چون نهالی نورس
با چشمهی چشمانت آبش خواهی داد و
تشنگیاش را فرو نشانده و سیرابش خواهی کرد
...
چه میدانستم تو...
نمی بخشمت هرگز
که طلوعِ زیبایِ لبخندم را
به غروب رساندی
تویی که
تمامِ عاشقانه هایم
با تو به پرواز در می آمد در آسمانِ خیال
آری تو...
هیچ میدانی
حق العشقی به گردنت دارم
هر چند که رفته ای
اما جایی
روزی
باید پس بدهی حقِ دلم را
سهمِ...
گذر نمیکند چرا..؟
خیال تو ز حال من
من گدای لب معشوقم و او.
از من دریغش میکند.
گر چه ات حسن زیاد است ولی پیش نظر
از وفا دور ترینی تو به دل قرص قمر
اولین کار بری دل که قراری ببری
چون که بردی دگر ناز بری تاب کمر
چرا غرقِ خودت کردی دلم را؟
تو که: از دم، درونت بیصفا بود