چهارشنبه , ۵ مهر ۱۴۰۲
من همیشه آه می کشم ، در تنهایی سیگار .حجت اله حبیبی...
میان کلبه ی خودباغچه ای دارمباچند درختبیدی خشکیدهتوتی پوسیدهوسیبی کرم خورده بیدراهربهار رنگی سبزبه تنش می کشمسیگاری دودمی کنموفضاراعوض می کنمردسیگار تامطبخ خانه می رسد...بهاالدین داودپور...
❤️❤️او شعر را دوست داشتخیال پردازی و سفر را،من...او را دوست داشتم!او شب را دوست داشت،آوازِ جیرجیرک و صدایِ بغضِ شمعدانی را،من او را دوست داشتم!او مویِ بافته دوست داشت،عطر قهوه و سیگار را،من او را دوست داشتم!او باران را دوست داشتپاییز را و رنگین کمان رامن او را دوست داشتممن او را دوست داشتم او را دوست،داشتم!!و او شنیدنِ این جمله ی تکراری را...متن- وحدت حضرت زاده...
من آن کوهم که اشک میریزد و رود می شودرود عشقم که با سنگ به تو مسدود می شوددر کاخ ویران دلم قصر و عمارت می زنیشاه عشقم که با کیش به تو محدود می شودای آنکه وقتی میشوم تنها به تو فکر میکنممن ماهی عشقم به پای تو گل آلود می شودعمری ست با لب های تو می سوزم و میمیرممانند آن سیگار که از لذت تو دود می شوداین یک حقیقت است دنیای من بدون توپر شده از دغدغه ها احساس کم بود می شود...
پدر من سیگاریه ....یه روز توی نوجوونیم ازش پرسیدم چرا انقدر سیگار می کشی ..مریض میشی...گفت:پسرم اگه تو میدونستی برای کدوم دردام سیگار می کشم خودت برام فندک روشن میکردی...بزرگتر شدم..پدرم همچنان سیگاریه...منم چند وقته سیگاری شدم....شاید یه روز پسر منم ازم پرسیدو منم جواب پدرم رو بهش دادم.... امیرپاشا فدائی...
از این هردم شکستن ها هنوز آرامشی باقیستپریشانی نکن ای دل تا در تو سوزشی باقیستاین دود ها یعنی اینکه تو تنها نیستی ای مردهنوز سیگارهایی را که داری میکشی باقیستاز این دنیا همین قدرش برایم بس که می بینمدر امتداد این خانه از دودها تابشی باقیستای هوشیارها بگویید با شب ها چه باید کردوقتی که از این زندگی برایت بالشی باقیستحال این روزها را فقط درختی خوب فهمیدکه از تمام بودنش فقط خش خش هایی باقیست...
از آن شب مِه آلود به بعد که رفتیدودش به چشم خودم میرودوقتی از روی عادتچند پُک آخر سیگارم را برایت نگه میدارم آروین شاه حسینی...
من آن کوهم که اشک میریزم و رود می شودرود عشقی که با سنگ به تو مسدود می شوددر کاخ ویران شده ام قصر و عمارت زده ایشاه آن کاخم که از مات تو محدود می شودای آنکه وقتی میشوم تنها به تو فکر میکنممن ماهی عشقم به پای تو گل آلود می شودعمری ست که با لب به لبم میزنی و می سوزممثل آن سیگار که از لذت تو دود می شوداین بک حقیقت است که دنیای من بدون توپر شده از دغدغه ها احساس کم بود می شود...
بگی یکی بود باهام تا اون بالا، کنارمسخته بس که، دلیل هر رفتنشد انگاری من یا تو تا اشکاتو، ببارم...😣یکی بود عاشقِ منمنم از صمیمِ قلب عاشق اونهر روزو با هم بودیمچشمامون بدونِ هم میشد کاسه ی خونهمه زندگیمو میدادم واسه ی اوناون پام وایمستاد تا پایِ جون😟نمیشد به کسِ دیگه دل بدیمعشقم بود سر تیترِ زندگیمخاطراتِ خوبی ما کنارِ هم بودیمیه پیکسل مینداختیم به یادِ هم زودهمه چی عوض شد در عرضِ یک هفتهیکی بود یکی نبود من هستم اون...
زیگموند فروید :هنگامی که آدمچیزی برای بوسیدن نداشته باشدسیگار ضروری میشود.....
نور امیدی نیست؟ یا من واقعا کورم؟از دوستت دارم چقدر این روز ها دورم!بغضی شکسته خالی ام با سنگ عشقی تلخدر عنفوانی از جوانی پوچ و مبرورمقبرم شیار بر کف دستت شود کافی¬ستمن شاعری مطرودم و محکوم سانسورممجموعه شعر منزوی، یک شاخه گل، سیگار!در دست هایت هر چه باشم باز مغرورم حجمی لبالب عربده معجون آشوبممن کوزه ی خیام در تخمیر انگورم...من دوستت دارم، ببین! اما نمی دانماز دوستت دارم چرا این روزها دورم؟بابک سویدا...
سیگار بهمنت را که آتش زدی...!یه پُک هم برای من بزن.به یاد تمام دکه های سیگارفروشی،به یاد تمام درختان فلک زده چهارراه ولیعصر و به یاد تمام عاشقان بتوته گر..... آنی https://virgool.io/Oops 291https://omigo.ir/Oops 291https://rubika.ir/oops 291...
بعضی ها سیگاری انددرد را با سیگار می کشند ،چقدر بی فکرند این دردهای وامانده !بعضی ها سیگاری نیستندچطور این دردهای لعنتی را به جان بکشند!؟رعنا ابراهیمی فرد...
عشق با اینکه کمی سرخوش و سهل انگار استوقت یادآوری خاطره ها هوشیار استگریه های سرخود خوب به من فهماندندبدترین قسمت دلسوختگی انکار استتا خداحافظی اش هیچ نمی دانستمزندگی بیشتر از مرگ مصیبت بار استبهترین شاهدم از. حالت بی رحمی عشققرص خوابیست که با گریه من بیدار استخون من گردن عشق است حلالش نکنیداولیای دم من بعد خدا خودکار استهر چه آمد به سرم کار دلم بود،قبول !گریه کردن وسط خاطره ها دشوار استبخت هر جا که به دست کسی ...
حواسم بود به پریشونیش...به هوای وسیله آوردن رفت بیرون و وقتی که برگشت، بوی سیگار برداشت کلِ اتاقو!گفتم:- نکِش بدبخت! می میریا!با پوزخند روی لبش، سرشو گرم کرد به باز کردن کروم و ویکریل و...پرسیدم:- خانومت مشکلی نداره؟صداش خش دار بود، از سیگار یا چی؟ نمی دونم!+ خانومم؟ نه! مشکلی نداره!ولی قبلنا...انگار داشت با خودش حرف می زد...+ یه مدتی ترک کرده بودم، بعد ده سال گذاشته بودم کنار؛ یعنی یکی بود که براش مهم بود کشیدن و نکشیدنم!...
ادکلن کمتر بزن بانو... دم گوشم پدرگفت: سیگاری بکش تا بوی بانو بپرد.!!ارس آرامی...
+ هی سرباز- بله قربان؟+ اون شخص روی نیمکتُ میبینی که فرت و فرت سیگار میکشه؟- بله قربان+ بغضش رو هدف بگیر تا خفه نشده- اطاعت قربانارس آرامی...
یک دانه سیگار دارم و هزار معمای لاینحل......
ای همدم من ،حضرت سیگار شبت خوش ای تکیه گهم حضرت دیوار شبت خوش ای درد نهان ،تخت روان، قرص دیازپامای بغض در اندیشه ی دیدار شبت خوش...
تشنه یک لحظه دیدار تواَم حال مرا روزه داری لحظه افطار می فهمد فقط حرف بسیار است اما هیچکس همدرد نیست جای خالی تو را سیگار می فهمد فقط ...
وشاید سیگار اختراع سرخپوستی بود کهمی خواست به معشوقه اش پیام کوتاه بدهد......
سر نوشتم نکند چِرک نویسی شده یاناخدا بوده که گندی زده بر هر ورقمغصه های بی کسی ام را نخوری مانده هنوزآخرین بسته ی سیگار ودو پیک عرقمشاعر: کمال حسینیان...
پیرمردی خسته از دنیای خود از میان کوچه های شهر میگذشت یاد معشوق در میان پاکت سیگار او کس ندانست !!اما سخت عمرش گذشت.........
سیگاریا ،معتادِ سیگار نیستن !معتاد آدمین که باعث شده سیگار بکشن :)...
می بینی و می فهمی و انگار نه انگارانگار نه انگار دلی مانده در آوار لعنت به زمانی که پریشان تو باشمیک خاطره از تو بشود بر سرم آوار زیبایی چشمت همه را همدم من کرداشک وغزل و پنجره و ساعت و سیگاراز مرحمت عشق همینقدر بگویم تنهائی و تنهائی و تنهائی بسیاردر حسرت آغوش تو یک عمر نشستمسهمم شد از این عشق فقط شانه دیواربا عالم بی عشق کنار آمده بودمزیبایی ات انکار مرا برد به اقرارتنهائی و بی تابی و باران و خیالتدلتنگی پای...
پک میزنم به سیگار توی دستم سر سیگار میسوزد و اتش میگیرد مانند خودم که سوختمدوباره پکی عمیق میزنم تلخی اش همراه با بوی شکلات ، آمیخته با بغضی تلخ به گلویم چنگ می اندازد و می خراشدحالا دیگر رمقی در تن رنجورم نیست ... فقط انقدر توان دارم که با صدایی دورگه ای خفه داد بزنم اسمش را صدا کنمو بگویم تنها آمده ام اینجا تا شاید دود سیگار فضای زخم را مه آلود کند تا تلخی اش یاد آور تلخی آخرین بوسه ات باشدیاداور تلخی دروغی که گفتی باشد آمده ام اینجا ب...
یارم نقاش بودو بسیار عاشق سیگارگفتم مرا بکش و سیگار را ترک کنسیگار کشید و مرا ترک کرد ......
سردرگمی سوال قشنگی است بعد توتا مرگ احتمال قشنگی است بعد توقبول می کنم بهار عوض نمی کند مرااجازه میدهم غبار عوض نمی کند مرااشکم به نردبان توسل نمی رسدآهنگ قلب من به تعادل نمی رسدافتاده آتشی به تمام وجود منهی ذره ذره دود شده همه وجود منسردم ؟ مرا آتش بزن آتشفشان منگرمم؟ مرا خاموش کن ، آتش نشان منگل من چشم مدهوشت گلوله استهمان لب های خاموشت گلوله استمن باشم و بدست غم بود بسی تفنگهااز جنس مردن است این توقف و درن...
سیگاراینم تموم شد...سیگار و میگم...آخرین نخ بود...البته آخرین نخ این پاکت...می خوام برم خیابون قدم بزنم،پاکت بعدی رو هم همون جا باز می کنم...می خوام کمی با هم حرف بزنیم...می دونم صدام و نمی شنوی اما...شاید یه روزی این خیابونا مسیر تو بشن و، حرفام و بهت برسونن...یه روز که عاشق بشی،زخم بخوری،سیگار بکشی،تو خیابونا قدم بزنی و...با اون حرف بزنی.من با رویای تو قدم میزنم...تو با رویای اون...من رویای بودن تو رو تموم میکن...
نوجوان که بودیم؛ یکی از دغدغه های اصلیِ مان فوتبال بازی کردن جلوی خانه ی یکی از دو سه دختر خوشگل محله بود! به امید آن که شاید یک لحظه دیده شویم! امان از وقت هایی که آن دختر به شکلی تصادفی یا با شنیدن سروصدا -که عمداً بلند هم بود- سرش را از پنجره می آورد بیرون! چنان حرکات محیّرالعقولی از ما سر می زد که نگو! جفتک می زدیم به طاق طویله! روی آسفالت پشتک وارو می انداختیم و برگردان می زدیم! اکثراً هم جوری پخش زمین می شدیم که صدای استخوان های مان تا سه ...
هر شب غصه میخوریممن و سیگاراو غصه ی مراو من غصه ی تو رابعد از تومن و غم و سیگار و لب هایم هماهنگیمخاطراتت را دود میکنیمشب از نیمه گذشتهو ما بیداریم هنوز...
بی تو در کافه ها خراب شدمکافه بی تو به جان من افتادبعد تو هر چه قهوه آوردندیخ زد و از دهان من افتاد گم شدم توی کافه ها هر شبول شدم مثل یک «سگ ولگرد»«کافکا» را به دست من دادندکافه از شهر، بی تو «مسخ» ام کردبی تو در کافه ها مرا می سوختلب سیگار را لب سردمهی تو را جای دود سیگارمدر ته سینه حبس می کردم شده ام کافه گرد ولگردیکه به دنبال کافه می گردمبی تو هر کافه را محک زده امکفر هر کافه را در آوردمپاره خطّ...
و من سیگاری بودم کهبرای آرام شدنتآتشش میزدی و ذره ذره خاکستر شد...
رفتی بدون یک خدا حافظی ی دیگرمن ماندم و سیگار و دود و برج خاکسترمن ماندم و این درد جانفرسا و یک گوشهبا خاطراتت می شوم گم توی هر دفترتنها درون خانه با خود عالمی دارماز ابتدای پنجره تا انتهای دربا حس بد هر روز در آیینه می بینماثار پیری را به روی ریش و موی سرمن پیر و زله می شوم یک روز! اما توهر روز بانو می شوی هر روز زیباترنام تو را در گوش من هر روز می خوانداین عشق کهنه این زبان حال خنیاگردیوانه بودن دل سپردن عالمی دارددیوا...
گاهی سبد سبد گل سوریست قلب منگاهی نماد زنده به گوریست قلب مناین مغز من مسیر خودش را شکسته استخود را به دام پیله ای وارونه بسته استیک عمر رو به آیینه دیدم که کیستمیک عمر روبه آیینه دیدم که نیستماصلن من اتفاق تن یک توهمماز ابتدا نبوده ام و نیستمیک اتفاق بی همه چیزم بدون توسیگار هرزه ی سر میزم بدون توپک می زند مرا نفسی دود می کنداز شش جهت کشیده و نابود می کندمن مبتلا به دودم و آتش نمی شومخاکستری که بودم وآتش نمی...
زیباییهمچون پراکندگی یک ایل در کوهستانهمچون گذر یک رودخانهزیباییهمچون قایقی در غروب یک دریاهمچون قطاری در عمق سبز یک درهزیباییهمچون رقص دود سیگار_در زیبایی اترفتنی نهفته است_...
سیگارش خیس، --بر لبچترش زیر بغلیکریز می بارد باراننه،شعراز گلوی بغض گرفته اش...سعید فلاحی (زانا کوردستانی)...
ازبس که فراق عشق بیگار کشیدبرنیمکت غم نشست و سیگار کشیدته مانده ی آن زغال سیگارگرفتبا گریه بدور عشق پرگار کشید...
ازبس که فراق عشق بیگار کشیدبرنیمکت غم نشست وسیگارکشیدمعشوقه ی خود به حالت مست کشیدنقاش شدو از عاشقی دست کشیدگفتند:چرا ازعاشقی دست کشید؟ازعشق دو جاده رو به بن بست کشید...
باز هم تیغ غم از طاقت من تیزتر استنازنین ! امشب قصه ات قصه ای دیگر استسردرگمی سوال قشنگی است بعد توتا مرگ احتمال قشنگی است بعد توقبول می کنم بهار عوض نمی کند مرااجازه میدهم غبار عوض نمی کند مرااشکم به نردبان توسل نمی رسدآهنگ قلب من به تعادل نمی رسدافتاده آتشی به تمام وجود من هی ذره ذره دود شده همه وجود منسردم ؟ مرا آتش بزن آتشفشان منگرمم؟ مرا خاموش کن ، آتش نشان منگل من چشم مدهوشت گلوله استهمان لب های خاموش...
دیشب همه اَش ثانیه بر دار کشیدمدلتنگِ خودم بودم و سیگار کشیدمبا مشت زدم بر سرش وباز تپش کردبا این روش از قلبِ خودم کارکشیدمیک دفعه کبوتر شدم و بال گشودهتا صبح زمان نامه به منقار کشیدمیک باره شدم مورچه ، از روزن ذهنمتا کلبه ی ویران غزل بار کشیدمگنجشک شدم، لقمه ی چربی که به سختیخود را بدر از معده ی یک مارکشیدمبا ناخنِ سرما زده ام ، یک زنِ عریانروی تنه ی نرم سپیدار کشیدمتا اینکه مهندس شدم و بر رُخِ کاغذبینِ خود...
رفتی بدون یک خدا حافظی ی دیگرمن ماندم و سیگار و دود و برج خاکسترنام تو را در گوش من هر روز می خوانداین عشق کهنه این زبان حال خنیاگرحالا بدون تو من و این خاطراتی چندتنهایی و سیگار و شعر و برگی از دفترمحمد خوش بین...
رفتی بدون یک خدا حافظی ی دیگر من ماندم و سیگار و دود و برج خاکسترمن ماندم و این درد جانفرسا و یک گوشهبا خاطراتت می شوم گم توی هر دفترتنها درون خانه با خود عالمی دارماز ابتدای پنجره تا انتهای دربا حس بد هر روز در آیینه می بینماثار پیری را به روی ریش و موی سرمن پیر و زله می شوم یک روز! اما توهر روز بانو می شوی هر روز زیباترنام تو را در گوش من هر روز می خواند این عشق کهنه این زبان حال خنیاگردیوانه بودن دل سپردن عا...
گاهی سبد سبد گل سوریست قلب منگاهی نماد زنده به گوریست قلب من این مغز من مسیر خودش را شکسته استخود را به دام پیله ای وارونه بسته استیک عمر رو به آیینه دیدم که کیستمیک عمر روبه آیینه دیدم که نیستماصلن من اتفاق تن یک توهمماز ابتدا نبوده ام و نیستم یک اتفاق بی همه چیزم بدون توسیگار هرزه ی سر میزم بدون توپک می زند مرا نفسی دود می کنداز شش جهت کشیده و نابود می کند من مبتلا به دودم و آتش نمی شومخاکستری که بودم وآتش ...
این مرد بر لب گریه را خنده تظاهر می کندآیینه هم از دیدنِ حالش تحیر می کنداز بس میان کوچه ها آواره ی راهت شدهآن دوره گردِ پیر هم او را تمسخُر می کندبُغضی همیشه آشنا هر شب کنارِ سفره اش- نان شبش را در گلو انگار آجر می کندپُک می زند سیگار را شاید که آرامش کندلب های تو روی لبش... دارد تصور می کند!ذاتِ خدا داری مگر؟ دیوانگی می گیردشدرباره ی چشمان تو وقتی تفکر می کندمَرد است اما مردی اش، لِه شد به پای عاشقیدیگر از این مر...
▪︎خەیاڵ:خەیاڵەکانت ئەوندە باڵا کردونە کە ڕۆژێ چەن جار دێنە سەر دانم، باران هەتا شەو دەبارێ و بەدوایی -با- دایکی پیرم هەموو بەیانیکۆلانە خوولینەکەمان گزک ئەدابەڵکەم کە بیت و سەرێکم لێ بدەی و ئەم زامە کۆنە لەژێر چاومدا لابدەی و بیفڕێنی.دڵم، شیشەیکی ناسکه بەڵام دڵگیریەکانم و دڵگیریەکانتوەکۆ شاتاڵی مغولەکانلەسەر گیانم هاژۆتکار دەبن،هەتا بەیانێکی تر بیرم داگیر ئەکرێتلە ژێر هەنگاوانێک وا تۆ هەڵ نەتگرت!سیگارەکانم کاتێ گڕ ...
خیالاتِ تو،،،به ارتفاعی قد کشیده اند که،روزی چند بار به ملاقاتم می آیی. هر روز صبح مادر پیرم، --باد!کوچه ی خاکی ما را جارو می کند!باران می گیرد تا،شب ها،به من سر بزنی! شاید این درد کهنه رااز گَودِ چشم هایم بشویی قلبم،شیشه ی شکننده ای شده است اما،دلتنگی هایم و دلتنگی هایت،شبیه تاخت و تازِ مغول ها به جانم حمله ور می شوند!و باز تا صبح، ذهنم،اشغال می شود،زیر چکمه های نیامدن تو.و سیگار...
پاکت سیگارخوب است یا بد نمی دانمفقط یک شعله ی آتش میان من او فاصله است. روشنش میکنم همین حالاکام میدهد یا کام میگیرد نمیدانم فقط دنبال گم شدن میان دود سیگار می مانم. حمید پناهی زاده...
فراهم کن شب دیدار خودراشراب و دفتر وسیگار خودرابخوان آواز از پروانه ای خیسبرایم کوک کن گیتار خود راشهلا الوند(خاتون)...
دستانت حاشیه انددر پیراهن زنیکه تو رادوست دارد و نداردوقتی با دکمه های پیراهنشقرار تازه ای نیستکلافه می شویبا لب های این معشوقه ی کوچکلاغرسیگارتقرار تازه ای بگذارخاطره ی هر سیگاری رااز دهانت بر می داریو دلبه پیراهن زنی می بندیکه دوستت دارم هایت راکنار دکمه هایشجا گذاشته!...