سه شنبه , ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
میدونی غم باد چیه؟یه حس طاقت فرسا و زجرآورِ..احساس میکنی یه چیزی گوله شده بیخ گلوت..هرچقدرهم که پزشک معاینه کنه، چیزی معلوم نمیشه..فقط و فقط خودت حسش میکنی..دکترا میگن منقبض شدن ماهیچه ای و..هزارتا دلیل به قول خودشون علمیِ دیگه..اما من گمان میکنمیه آدم از بس حرف میشنوه،از بس قضاوت میشه،از بس بغض هاش رو قورت میدهو گریه نمیکنه..غم باد میگیره..بله عزیزخیلی از دردا رو علم نمیتونه تشخیص بدهبرا همین میگه بی درمونه..خیلی ...
اگر دختری دارید که از دلبریهایش گل از گلتان میشکفدو با ذوق کردن هایش قند در دلتان آب میشود،لطف کنید و محبتتان را از او دریغ “نکنید”،محدودش “نکنید”،او را اسیر افکار و عقاید خود “نکنید”،ذات دختر با حیاست،پس نیازی نیست دایه مهربان تر از مادر شوید…بگذارید دخترانه ببیند،دخترانه بخندد،و دخترانه برقصد…بگذارید پابرهنه با پیراهن گلدارش تمام شهر را بدود و دنیا را از عطرِ لطافت و مهربانیِ خود پُر کند…بگذارید به جامعه سیاهمان رنگِ روشنی...
پاییز از راه رسید..برای بعضی ها یک بغل حس خوب آورد،برای بعضی ها هم یک دنیا حسرت..پاییز، میشود دستت در دست عشق جان باشد و قدم بگذاری روی برگ های زرد ریخته شده، و با آهنگ خش خشِ آن در اوج آرامش، استشمام کنی عطر دل انگیز عشق را..نوش جانتان..ولی..پاییز برای بعضی ها جور دیگری رقم میخورد،پاییز،برگ های زرد روی زمین،صدای خش خشِ برگ ها،خنده های از ته دل،خورد شدن برگ ها، زیر پای زوج ها،یک دنیا خاطره،یک دنیا آه،یک دنیا حسرت.....