پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
دوست ندارم امسال گند بزنن به پاییزم!دویست هفتاد و چند روزه منتظر این فصلم..نمی خوام یکی بیاد و تمام ارزیابی هام از پاییز رو به هم بریزهمی دونی؟می خوام تنهایی برم کافه پاییز قهوه بخورم؛بعدشم کوله پشتیمو بردارم، بند کفشمو محکم تر کنم و برم سمت بام شهر..هدفون روشن می کنمو راه به راه چشم آذر و داریوش گوش بدمبعدشم میام خونه و بزرگ علوی می خونمیا شایدم بوف کور!شبشم که بارون زد بدون این که کسی توی خیابون کشیک بده پا برهنه قدم می زنم چر...
اگر دختری دارید که از دلبریهایش گل از گلتان میشکفدو با ذوق کردن هایش قند در دلتان آب میشود،لطف کنید و محبتتان را از او دریغ “نکنید”،محدودش “نکنید”،او را اسیر افکار و عقاید خود “نکنید”،ذات دختر با حیاست،پس نیازی نیست دایه مهربان تر از مادر شوید…بگذارید دخترانه ببیند،دخترانه بخندد،و دخترانه برقصد…بگذارید پابرهنه با پیراهن گلدارش تمام شهر را بدود و دنیا را از عطرِ لطافت و مهربانیِ خود پُر کند…بگذارید به جامعه سیاهمان رنگِ روشنی...