پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
عطرخوشبوی حرم پیچیده توی سرم حس میکنم پرندم صاحب بال وپرم یه پرنده عاشق بادل صاف وصادق که لطف رب دوباره شده شامل حالش ازوقتیکه به سمت حرمتون رسیدم شیرینی حضوربادل وجون چشیدم...
مستی چشمان تو بی اختیارم میکند آبرویم میرود بی اعتبارم میکند مثل آهویی که افتاده به دام بچه شیرطاقت از کف میدهم یک آن شکارم میکند اعظم کلیابی بانوی کاشانی...
گرچه آهو نیستم اما پر از دلتنگی امضامن چشمان آهوها به دادم می رسی؟...
ضامن که رضا باشدمن آهوی دربندم...آقا بطلب حتماکم می کند از دردم...!...