درگیر چشمهای تو بودم که بارانی شد و ماه از پلکهایت افتاد در فنجان قهوهی من که دیگر تلخ نبود پرندهای از ابروهایت پرید و روی شانهام نشست با صدایی شبیه خواب و من در امتداد باران به عقب میرفتم تا به لحظهای برسم که هنوز نگاه نکرده بودی