پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ژوزه ساراماگو :آرامش خود را به هیچ چیز و هیچ کس وابسته نکن ، تا همیشه آن را داشته باشی...
ژوزه ساراماگو :رسم روزگار است دیگر ، از یک دست تقدیم میکند و از دست دیگر به زور از چنگت بیرون می کشد......
مردم هر روز دوباره به دنیا می آیند،اما می توانند تصمیم بگیرند که آیا به زندگی روز پیش ادامه دهند یا زندگی تازه ای را در پیش بگیرند....
ژوزه ساراماگو :دوست داشتناحتمالا بهترین شکلِ مالکیت استاما مالکیتبدترین شکلِ دوست داشتنِ ....
ژوزه ساراماگو :ارزشش را دارد از درخت انجیر بالا برویم تا شاید بتوانیم انجیری بچینیماین کار ، بهتر از این است که زیر سایه اش دراز بکشیم و منتظر افتادن میوه بمانیمدر هر حال ، باید به استقبال خطر رفت......
ژوزه ساراماگو :همه ی چیزهای از دست رفته یک روز برمی گردند ؛ اما درست وقتی که یاد می گیریم چطور بدون آن ها زندگی کنیم…...
ژوزه ساراماگو :چشم ها غالبا آنچه را کهسعی داریم با زبان انکار کنیمبی پروا نشان می دهند. کوری...
ژوزه ساراماگو:اگر نمی توانیم درست مثل آدم زندگی کنیم ، پس حداقل بیائید تمام نیرویمان را به کار گیریم تا مثل یک حیوان زندگی نکنیم !...
ژوزه ساراماگو:فقط برای سی ثانیه چشمان خود را ببندیم،شاید کمی احساس کنیم کوری چه دردی است،و بیاندیشیم آیا ما آن طور که تصور می کنیم بینا هستیم؟!...
ژوزه ساراماگو:با خودمان می گوییم عادت می کنیم و با صراحت زیادی این جمله را تکرار می کنیم ؛ آن چیزی که هیچکس نمی پرسد این است که به چه قیمتی عادت می کنیم ؟!...
ژوزه ساراماگو :منشأ اشتباهات ندانستن نیستبلکه اعتقادات کورکورانه است......
بدترین نوع کوری؛کوری است که نمیخواهد ببیند...- ژوزه ساراماگو...
ژوزه ساراماگو :گاهی راحت تر آن است که با وجود اندوهی که در درونتان موج می زند لبخند بزنیدتا اینکه بخواهید به همه ی عالمعلت غمگینی خود را توضیح دهید!...
ژوزه ساراماگو :رسم روزگار است دیگراز یک دست تقدیم میکند و از دست دیگربه زور از چنگت بیرون می کشد......
ژوزه ساراماگو:من عمرم را با نگاه کردن در چشم مردم گذرانده ام، چشم تنها جای بدن است که شاید هنوز روحی در آن باقی باشد!...
ژوزه ساراماگو :آدم ها روزی معنی حرف هایشان را می فهمند و متوجه رفتارهایشان می شوند که با کسی از جنس خودشان مواجه شوند...
ژوزه ساراماگو :شعور چیست ؟! شعور یعنی پیش از آن که درک شویم، درک کنیم!...
ژوزه ساراماگو :فقط برای سی ثانیه چشمان خود را ببندیم،شاید کمی احساس کنیم کوری چه دردی است،و بیاندیشیم آیا ما آن طور که تصور می کنیم بینا هستیم؟!...
ژوزه ساراماگو:آرامش خود را به هیچ چیز و هیچکس وابسته نکن، تا همیشه آن را داشته باشی...
ژوزه ساراماگو:گاهی راحت تر آن است با وجود اندوهی که در درونتان موج می زند لبخند بزنید تا اینکه بخواهید به همه عالم علت غمگینی خود را توضیح دهید!...
ژوزه ساراماگو:آدم ها ﺭﻭﺯﯼ ﻣﻌﻨﯽ ﺣﺮﻑ ﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﺭﺍ ﻣﯽ ﻓﻬﻤﻨﺪ و ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎﯾﺸﺎﻥ ﻣﯽﺷﻮند ﮐﻪ ﺑﺎ ﮐﺴﯽ ﺍﺯ ﺟﻨﺲ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻣﻮﺍﺟﻪ ﺷﻮﻧﺪ ......
فقط برای سی ثانیه چشمان خود را ببندیمشاید کمی احساس کنیم کوری چه دردی است !و بیاندیشیم آیا ما آنطور که تصور می کنیم بینا هستیم ؟!...
ژوزه ساراماگو :قانون زندگی این استکه هر گاه احساس می کنیمهمه چیز ما را گرفته اندباز در می یابیم که هنوزچیزی برایمان باقی مانده است......
ژوزه ساراماگو :با تو بودن را دوست دارم...گمان نکنم عبارت بهتری به جز این جمله برای بیان احساسمان به دیگری وجود داشته باشد....
ژوزه ساراماگو:رسم روزگار است دیگر،از یک دست تقدیم می کند و از دست دیگر،به زور از چنگت بیرون می کشد......
مرا ببخش اگر چیزی که برای تو ناچیز به نظر می رسد، برای من همه چیز است....
ژوزه ساراماگو :مسلم است که یک مرد می تواند به تنهایی زندگی کند ، ولی تردیدی ندارم در همان لحظه ای که در خانه را به روی خود می بندددر واقع می میرد......
کلمات در اختیار انسان قرار داده نشده که افکار خود را پنهان کند....
این چه دنیایی است که می تواند دستگاه ها را به مریخ بفرستد ولی هیچ کاری برای جلوگیری از کشتن انسان ها انجام نمی دهد؟...
من عمرم را با نگاه کردن در چشم مردم گذرانده امچشم تنها جای بدن استکه شاید هنوز روحی در آن باقی باشد...!...
ژوزه ساراماگو :همه چیزهای از دست رفته یک روز برمی گردنداما درست وقتی که یاد می گیریم چطور بدون آن ها زندگی کنیم…...
رمان بیشتر از اینکه سبکی ادبی باشد، فضایی ادبی است. مثل دریایی که از رودهای زیادی پر شده است....
زندگی کردن با دیگران سخت نیست، درک کردن آنها سخت است....
من فکر می کنم که ما کور هستیم. مردم کوری که می توانیم ببینیم، ولی نمی بینیم....
کلماتی که از قلب می آیند هرگز سخن گفته نمی شوند. آن ها در گلو گیر می کنند و فقط از طریق چشمان فرد می توانند خوانده شوند....
خردمندترین انسانی که در تمام عمرم می شناختم نه می توانست بخواند و نه بنویسد....
درون ما چیزی است که هیچ اسمی ندارد. آن چیز همانی است که ما هستیم....
من کمتر سفر می کنم تا بتوانم بیشتر بنویسم. من مقصدهای سفر خود را بر اساس میزان مفید بودنشان به کارم انتخاب می کنم....
اوچشم های مان را باز کرد، اما نور برای مان زیادی شدید بود. به همین دلیل تصمیم گرفتیم دوباره آن ها را ببندیم....
کلماتى که از دل بر مىآیند ، هرگز بیان نمىشوند ؛ در گلو گیر مىکنند و تنها در چشمها خوانده مىشوند ......
آدم ها روزی معنی حرفهایشان را میفهمند و متوجه رفتارهایشان خواهند شد که با کسی از جنس خودشان مواجه شوند ...!...
بزرگترین اشتباهی که میتوانیمانجام دهیم این استبه آدمها طولانی تر از آنچه کهلیاقتش را دارنداجازه دهیم در زندگیمان بمانند.........