پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
کاج هایِ سپیدپوشصدایِ قیل و قال کلاغ ها مرا به خود می آورداز جا می پرم،گویی صد سالی به خواب رفته بودمنگاهم میفتد به بسته یِ سرترالینِ رویِ میزبا خود کلنجار می روم که کُلِ بسته را یک جا سر ریز کنم در حلقم و به خوابی عمیق فرو رومدر همین گیر و دارها هستم که دوباره کلاغ ها شلوغ می کنند،کوچه را رویِ سرشان گذاشته انددانه ای قرص را در کف دست می اندازمو بی اراده می روم به سال هایی نه چندان دوربه روزی که نفهمیدم چگونه مسیرِ خانه تا متروی...
درخت کاج و برفاعید مسیح چه زیباستبابانوئل با کادوهاشخیلی خوب و با صفاست...