
هذیان هایِ یک دیوانه(شیمارحمانی)
دلنوشته هایِ دَرهَم، بَرهَم (شاید آرام کند تلاطمِ دلی پُرآشوب را) !
با تو من سبزترین دهکده یِ چالوسَم
بی تو اما، خَزِه ای در کفِ اقیانوسَم
کامِ این دل نشوی، زرد شَوَم، می پوسم
یک شب آمد نِگَهَم کرد و غَزَل پاشی کرد
دفترِ شعرِ مرا یکسره نقاشی کرد
پروایِ آتش از تبِ عشقت ندارم
پروانه ام؛ چیزی جز این عادت ندارم
گفتی برو از پیشِ من راحت ندارم
گفتم به جز وصلِ تو من حاجت ندارم
مثلِ یک شعرِ طرب انگیزی
نغمه و شور به هر جا ریزی
از نگاهِ غزلت گَر که بخواهم گفتن
یک تنه لشکریِ غاصبی چون چنگیزی
و همان مصرعِ بی قافیه ای هستم من
که تو باید به تمامِ بدنش آمیزی
دستی بر رویِ سَرِ بی کسیِ کوچه بکش
پنجره؛
تابِ نگاهش شده بی تاب،
بیا.
او که از عشق فقط تَن خواهد!
بودَنش، حَتم گسستن خواهد
در بارگَهِ هستی!
آنجا که تو سَرمستی؛
وعده نده سَردَستی
در دلم بوران نشست و قاصدک بی آرزو شد
در نگاهم ابرِ سَرکِش؛ گونه هایم را وضو شد
مثلِ آفتابِ بهار، بر ستیغِ کوهی
یا که دشتِستانِ لاله یِ انبوهی
خوابِ ناز، تو چِشمِ بچه یِ آهویی
تُ کلامِت سِحر و تُ نِگات جادویی
بیهوده اَند دقایق
وقتی که بودنَت اتفاقی ست که نمی دانم در انعکاسِ
زمان می افتد یا؟...
و امان از این یا و اگر، که اگر بدانی چگونه؛ بودنَم را، هَستَنَم را،
غریق می سازند، لحظه ای درنگ نخواهی کرد.
رفتی
و
دنیام شده؛
متروکه ای بی سَرنشین.
به یاد پدرم🖤
تو از بهانه یِ غربت
من از ترانه یِ محنت
اگر که جذر بگیریم؛
پیامدش شود عزلت.
عشق؛ بی پرده ترین سوژه یِ شعرم شده است
بی تو من؛ تا به خودِ حَشر سخن ها دارم.
مثلِ آفتابِ بهار، بر ستیغِ کوهی
یا که دشتِستانِ لاله یِ انبوهی
خوابِ ناز، تو چِشمِ بچه یِ آهویی
تُ کلامِت سِحر و تُ نِگات جادویی
آن چه می بینم تماما عشق نیست
شرحه هایی از نیاز و خواهش است
اما؛
در سَرَم سودایِ بی تو بودن و
در دلم دیوانه ای سوداکُش است
با دامِ چَشمت مرغِ جان را صِید کردی
جانا؛ دلِ در بندِ ما بی قِید کردی
شهریارَم
رفتی و شهرِ دلم بی یار کردی
هر چه گفتم من بمان
اما تو بر راهِ خودت اصرار کردی
بودنت دنیایِ من بود
رفتنت اما؛ چه زود !
دیدی آخَر؛
قلب و روحِ دخترَت تب دار کردی؟!
برایِ پدرم🖤
دردِ من؛ دردِ صبوری
لحظه ها؛ یک سالِ نوری
گفته بودی با تواَم اما؛
رفتی و
فرسنگ هااا
دوری.
برایِ پدرم🖤
آن چنان تو بی خبر رفتی که من؛
از هر چه شب بیزارم
و هر ثانیه تَب دارم
و در حسرتِ دیدارِ تو؛ بیدارم
و چون ابرَکی آبستن از دریایِ بغض؛
می بارم و می بارم و می بارم و
آه از شب؛
آن شبِ تاریک و سرد و منجمد...
و از شهری که بی مِهر است
(سَر) در آخر، کوچ کردی تو
(از دفترِ بابا)
به یادِ پدرم🖤
یه پنجشنبه یِ دیگه و دیدنت
بازم من، بازم تو، باززز بوسیدنت💔
برایِ پدرم🖤
بغضِ دَم کرده یِ اَبرَم
ناشَکیب از تَبِ صَبرَم
شده تقدیرِ من این که؛
بشوم همدمِ جَبرَم
تشریحِ چَشمش؛ آیه هایِ بیقراری
کابوسِ شب، رویا شد و امیدواری
سازَت صَلایِ سوز است؛
اِی عشقِ بی نهایت
من هم، اسیرِ غربت
در کوچه کوچه هایت.
به یاد پدرم🖤