
هذیان هایِ یک دیوانه(شیمارحمانی)
دلنوشته هایِ دَرهَم، بَرهَم (شاید آرام کند تلاطمِ دلی پُرآشوب را) !
شاخه ها از هم گسست
و
پاگشایِ بادهایِ موسمی ست.
انزوا؛
غم نامه یِ عصیانِ برگ،
در حصارِ فصل هایِ بی کسی ست.
شیما رحمانی
به خانه سَر زدم؛
نگاهت در پَسِ پنجره،
صدایت در هزارتویِ دیوارها،
عطرِ نفس هایت در ذراتِ هوا؛ معلق
خلاصه؛
خانه؛ همه تو بود
و
تو؛ همه خانه بودی.
(از دفترِ بابا)
شیما رحمانی
کارِ چشمم از تبسم ها گذشت
در نگاهم، ابرهایِ سَرکش است
بعدِ تو، هر ثانیه یک سال شد
حالِ دل چون اسبِ بی افسار شد
(برایِ بابایِ عزیزم؛ عزیزِ خدا)(شیما رحمانی)
جاده آن دَم که تو را از من ربود
جانِ زندگی زِ جسمم پَر گشود
(برایِ پدرِ آسمانی اَم)(شیما رحمانی)
و بی مِهرترین مِهرِ تقویم؛ جانم را تا همیشه از من سِتاند.(غروبِ غمبارِ دهمین روز از مهرماهِ نامهربانِ یکهزار و چهارصد و دو خورشیدی)
برایِ تمامِ وجودم(بابا) . شیمارحمانی
پنجره رنگَش پریده،
پرده هم؛ چون بیدِ مجنون
حتم دارم؛ ماهِ امشب، قصه یِ لیلی شنیده!
شیمارحمانی
و در آن هنگام که مفتونِ شکوهِ نگاهت شدم؛
عشق معنا گرفت
به راستی که زبان به چه کار آید وقتی؛
تلاقیِ دو چشم، مثنویِ هفتاد منِ دیگری ست؟!
...
آمدی تا مَن زِ مَن خالی شود
یک مَنِ سرکش بمیرد
تا که مَن عالی شود
شیما رحمانی
بی قراری اوجِ اوجِ عاشقی ست
هر دو مشتِ عاشقِ مغرور را؛
چَشمانِ او وا می کند!
شیما رحمانی
عشقِ ممنوعه جگر را خون کند
آدمِ عاقل؛ خُل و مجنون کند
هر سخن را که زبانش قاصر است؛
چشمِ عاشق لاجرم بیرون کند!
شیما رحمانی
در دهانم باز، در گوشم قفس
زخم هایِ جانِ من؛ سود از هوس
(باز: پرنده ی شکاری. سود: نتیجه)
شیما رحمانی
مستِ بویِ عشقِ قلابی شدم
تا در آخر مرده ای ماند از تنم
تو دگر از عاشقی اَت دم نزن!
که تماما مرثیه و ماتم اَم
ردِ چشمم را بگیر و تو ببین
این منم یا اینکه تندیسِ غمم؟!
شیما رحمانی
باز هم، بویِ پاییز
باز، آبانِ غم انگیز
شده از جای جایِ جانِ من سَر ریز
آه ای ناجی؛ مرگ
جامِ شیرینت را در خُمِ جانم ریز
شیما رحمانی
نسترن بیگانه شد با دردِ من
من خطاهایش ندیده رد شدم
عاقبت چیزی که از این عشق ماند
این منم که کاملا مرتد شدم
شیمارحمانی
صبحِ من خیر شود وقتی که؛ تو سلامت باشی
پس صدایِ نَفَسِ نابت را؛ بِدَمان در گوشم
تا که عشقت اِی جان؛ بِبَرَد از هوشم.
شیما رحمانی
تا که داد دستم؛ سیبِ هوس
گاز زدم؛ کِرمو بود!
شیما رحمانی
مثلِ آن شعبده بازم که؛کلاهش سوراخ
خرگوش؛ جَسته در دشت و دَمَن
و همه حضار؛ به ریشِ پدرش می خندند!
شیما رحمانی
دستِ رد بر سینه یِ عشقش! زدم
تا که بداند؛ عشقبازی، بازیِ تَن نیست
تا جانَش نخواند.
شیما رحمانی
و چه فرقی می کرد؛ واژه در چَشمِ تو باشد
یا؛ نگاهِ پنجره؟!
آن دَمی که؛ کوچه شعرِ بی کسی بود.
شیما رحمانی
تو جانم را بغل کردی
و درد از جسم ِ من پَر زد
عجب شوری به پا کردی
سراسر شعرِ نابی که!
شیما رحمانی