سر به زیرم کرده اى بعد از عبور و رفتنت من گل مهتاب گردانم گریزانم ز نور
گریزانم از این مردم که با من به ظاهر همدم و یکرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت به دامانم دوصد پیرایه بستند.
گریزانم از این مردم، که تا شعرم شنیدند برویم چون گلی خوشبو شکفتند ولی آن دم که در خلوت نشستند مرا دیوانهای بدنام گفتند...