شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
سر به زیرم کرده اى بعد از عبور و رفتنتمن گل مهتاب گردانم گریزانم ز نور...
گریزانم از این مردمکه با من به ظاهرهمدم و یکرنگ هستندولی در باطن از فرط حقارتبه دامانم دوصد پیرایه بستند....
گریزانم از این مردم، که تا شعرم شنیدندبرویم چون گلی خوشبو شکفتندولی آن دم که در خلوت نشستندمرا دیوانهای بدنام گفتند......