پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
ما خریدنِ خرس های قرمزو بستنِ روبان هایِ قرمز،دور تا دورِ جعبه های رنگی را بلد نیستیماما برای او که جانمان استهمه ی غذاهایی که دوست دارد را می پزیمآنگونه که عشقمان میان آن قابلمه ی مسی قُل می زندما خزیدن میان کافی شاپ های کم نوربا آن آهنگ های خارجی را بلد نیستیماما غروب که می شودگویی گمشده ای داریم که هر دممثل همان دمنوشِ عصرانهانتظارش را می کشیمما جیبمان یاری نمی کنددسته گل های میلیونیو سورپرایزهای ریز و درشت هدیه...