آرام،بی آنکه کسی بفهمد خاکستر شدم... آن دست که برای برای نوازشم آمد مرا در هوا پخش کرد من،آتشی نبودم که ببینی یا با آن گرم شوی و نورم را ببینی من،فقط بی صدا میسوختم