شعر غمگین عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر غمگین عاشقانه
هرچند خون آلوده ام از تیغ زبانت
بیزارم ازین قسمت پیچیدهو تقدیر
دلگیرم ازین دل، که بود دل نگرانت
دانی که خودت طعمهی چشمان رقیبی
دانم که خودم خسته ام از رسم خیانت
آخر به فلاکت بکشانند سراپا
من را گذری عمر و تورا حسن جوانت
سوگند به رخشانی ات...
من شاخهی اسیر زمستان سرنوشت
تو مثل برگ تازهی افتاده از بهشت
من ساقهی که سوخته از آه رعد و برق
حالِ مرا نپرس چه خوبم چه بد چه زشت
این لطف قسمت است که کاتب مرا اسیر
اما تورا چو زلف سیاهت رها نوشت
من دلشکسته ام چو یتیم...
دستِ عاشق را گُلم، پروایِ مُشتی خار نیست
برگِ نرمت خونِ من را ناجوانمردانه ریخت
کلمه...
کلمه...
کلمه...
گاهی شعر نمی آید
بگذار سیر ببینمت...
میروی ، چون زلزله خانه خرابم میکنی
مثل شمع بزم غم هر لحظه آبم میکنی
ای دهانت خمره و لبهای من جام شراب
با خودم گفتم مرا غرق شرابم میکنی
در خیالم بود در مهمانی آغوش خود
روی دستانت شبی آرام خوابم میکنی
مانده ام درحسرت گرمای احساست چرا
باز،هم...
ان نگاه ِ
پر تلاطم چشمانش
دستان عریان مرا ندید
وامروز، خورشید پشت پلک های ِ بغض الود من ، مرد است .
و شب
سکوت مرا قاب گرفته است
وقتی تمامیت مرا پنجره تسخیر می کند
کوچه در حجم تنهایی ست
و پیچک خیال من
به سرشانه ی دیوار انتظار
راستی تو در کجای اتفاق این شبی
که من صدای موسیقی نفس هایت را
در حجم تنهایی ام نمی شنوم ؟!!!
تو که رفتی هیچ چیز دنیا تغییر نکرد!
همان وعده گاه ما دو تا!
همان فصل ها!
همان کوچه و خیابان ها و
من، که رهگذر همیشگی همان راه هایم...
با این تفاوت،
که دیگر تو نیستی و من همیشه تنهایم!
شعر: صالح بیچار
ترجمه: زانا کوردستانی
من پرنده ای بلند پرواز بودم
که زندگی شاهانه ای داشتم
وقتی که به زندگیم پا گذاشتی،
در وجودم حل شدی
با خودم گفتم که تو فریادرس من خواهی شد
و غم و غصه ام را بر طرف و شادی بخش زندگی ام خواهی شد
اما عمر عشق ما زیاد...
عید آمد امّا بی حضورت غرقِ پاییزم
در زیرِ آوارِ غمت،از هیچ لبریزم
میگردم امشب کوچه های خاطراتم را
من بی تو یک آواره در سرمای تبریزم
موهای تو بر شانه ام مثلِ گسل بودند
باد آمد و چون زلزله بر جانم افتادی
با انقلابی که تو در قلبم به...
گفته بودم گر بمانی شاملویی میشوم از جنس زن
آیدایم باشی و من از نگاهت شعر میبافم به تن
رفتی اما تا بسوزم با غمت چون شهریار
نوش عشقت این همه رنجی که دادی یادگار
✍️هدی احمدی
امشب به ملاقاتم نیامدی و
چراغ خنده هایت را برایم نیفروختی!
تا بدانی،
خشک شدن چشمه ی لب هایت چه بر سرم آورده است...
شعر: برهان برزنجی
ترجمه: زانا کوردستانی
روی کاغذ سپید می نویسم:
لبخند / بهار / عشق
بی تو سیاه پوشند
،
دیرگاهیست
لبخند تو
بهار عشق من نیست.
در جستجوی تو،
همچون پروانه، به پرواز در می آیم
و خودم را می گویم: شاید همچون گلی
در باغچه ای بیابمت.
جایی نمانده که برای یافتنت نگشته باشم
و نیافتنت، زخمی بر روح و جان من نشده باشد!
برگ برگ درختان را می بوسم
به این امید که اثری...
ببین ای ماه !
امشب
در خیالم باز
یادش می کند پرواز
به آهنگی
که هر دَم می نوازد
کنجِ تنهایی
دلم با سازِ غربت ها
ولی نه
چشمِ سایه
گوییا
از پشتِ دیواریِ که چیده
بینِ ما
این روزگارِ تلخ
مرا
آهسته می پاید
مرا با کینه ی در...
کجایی بی تو تنها ، بی تو پر غم
به تنهایی نشستم غرقِ ماتم
دلم بی تاب و هجرانت شده درد
بیا جانا ! بیا ای همچو مرهم
بادصبا
نیستی لیلای من ! از غصه دلخون گشته ام
بی تو کنجِ غم اسیرم، بی تو محزون گشته ام
بی وفا ! رسمِ وفاداری نبود این رفتنت
ماهِ من پنهان شدی، مجنونِ مغبون گشته ام
گشته چون ویرانه ای کاشانه ی دل بعد تو
ای دریغا با غمت از خویش...