شعر غمگین عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر غمگین عاشقانه
میرسـב روزے کـہ من בیگر בچارت نیستم.
محو בر چشم تو و غرق نگاهت نیستم.
میرسـב روزے کـہ از خاطرـہ هام محو شوی.
آنچناט کـہ בر خیالم با خیالت نیستم.
چقـבر بیهوבه جنگیـבم.
براے آنڪه سهم من نبوב،
حتـے בرون خواب.
در غیاب تو
در خلوت کوچه ای باریک
سایه
تکه ای از روز را به دار آویخت
که عمرم کفاف روشنایی را ندهد
مرگ از میان انگشتانم چکه کند
نقطه ی کوچکی شوم در گورستان
اما
آنقدر دوستت دارم
که بعد از مرگم
دوباره به آغوشت باز خواهم گشت
بر تاب نشستهام
استخوانی از سالها
میان رفت و برگشتِ بیپایان
کنارم آتشی
که میسوزد
و نمیمیرد
طلوع میآید
رنگها میچرخند
غروب فرو میرود
و من هنوز
در تنگیِ نبودنت
تاب میخورم
ای عشقِ دور
زمان مرا پوسانده است
اما هنوز
هر حرکتِ این تاب
نام تو را
در هوا...
رفتی...
و در کوچههای خاموشِ دل،
صدای قدمهایت هنوز میپیچد.
دستهایم،
به جای گرمای تو،
سایهای سرد را در آغوش گرفتهاند.
چه آسان شکستی،
آن پلِ باریک میان دو دل،
و من ماندم،
با هزار واژهی نگفته،
و بغضی که هیچ شعری آرامش نمیدهد.
ای عشق،
ای شکوفهی بیبهار،
نامت...
«بی مهرِ تو»
بی مهرِ تو ای جان، جهان تار شود
بی لمسِ تو، هر لحظه آزار شود
خورشید اگر از آسمان سر بزند
بی رویِ تو، این صبح، شب تار شود
هر قطرهی اشکم به تو پیغام دهد
بی یادِ تو، دل خسته بیمار شود
چه رویاها که آمدند و تو نیامدی
شبم گذشت و ماه آمد،
تو بر فراز نیامدی
دلم به شوق تو تپید و عمر من به ناز رفت
هزار بار جان رسید به لب و تو نیامدی
نبودی در دلِ شبهای قلبم
و پوچ و هیچ شد رویای قلبم
ز بس لرزیده دل، حسّی، نمانده
پر از خالی شده، دنیای قلبم
مرا اینگونه میشناسی ،پریشان ،اندکی بی تاب
همیشه چشم در راه و کمی ویلان و سرگردان
مرا در قاب چشمانت ترحم بار میبینی
درختی نیمه خشک و زرد گرفتار غم و طوفان
تعارف میکنی یک سیر از آن عشق تو خالی
مرا در گوشه قلبت به سختی میکنی پنهان
غریبانه...
در نبودت
دوستت دارم ها
در تارهای صوتی ام گیر کرده اند
عنکبوتی
که هر روز زندان جدیدی می بافی
برگرد
و روی نعش صدایم
کاغذهایی از اشعار سپیدت را بیانداز
تو نیستی
و تمام دلتنگی هایم
از ظرف آرزوهایم سرریز می شود
تا آغوشم را پر کنند از درد
تو نیستی
و همه ی ابرهای دنیا
از چشمانم
غزل وار چکه می کنند
تا اندوهبار
به اسم شاعر آوازم دهند
که من مریض از تو نوشتنم
پاییز قول داده بود که مرا مبتلا کند
نیمۀ آبان است من خسته ام از انتظار
انگار چیزی در هیچستان دلم کم است
وگرنه من آدم خانه نشینی نیستم
فکرِ تو اَم
تو،
فکرِ همه؛
همهمه
فاصله انداخت
بینِ من و تو.
#آگرین_یوسفی
شب است...
و من، در تاریکیِ خودم
به واژههایی فکر میکنم
که هیچوقت نگفتم.
حرفهایی که لبهایم را سوزاندند،
اما به گوشِ تو نرسیدند.
عشق، درونِ من
چون رودخانهایست
که از ترسِ سنگها
خودش را پنهان میکند.
قلبم
گاهی فرمان میدهد،
بدنم مطیع است،
و عقل،
جایی گوشهای مینشیند و...
مرا ببخش
به خاطر دوستت دارمی که
از دهان افتاد و نه
دردی از نگفتنی های من دوا کرد
و نه دردی از نشنیدنی های تو
بعد از تو
هیچکس بین من وسایه ات
پادر میانی نکرد
تا عشق رنگ دود گرفت و
خاکسترش را
پاییز فوت کرد....
هروقت میخواهی برو دیگر دچارت نیستم
رنجیده ازعشقم ولی من بی قرارت نیستم.
از درد میپیچم بخود چون پیله ی ابریشمی
پروانه ای در پیله ام بال فرارت نیستم.
. دربازی شطرنج دل مات نگاه تو شدم..
من باختم در زندگی مرد قمارت نیستم...
باغ دلم آتش گرفت از حسرت...
چپاول کرده ای ایمان و دینم
دلم را هم ربودی نازنینم
دگر از من چه باقی مانده ای یار
کنون با هر چه غم من هم نشینم
بعد تو بر هر چه پیش آمد ، من استادانه خندیدم،
تو گفتی میروم ، اما منِ دیوانه خندیدم..
این خونه زندون منه،این زندگی رویام نیست
اینی که میمیره برام،اونی که من میخوام نیست
دلخوش به برگشتم نباش،پشتم بجز دیوار نیست
اینجور رفتن ها یعنی، برگشتنی در کار نیست❤️🩹
از من شاعر بساز
و روشنایی را به دفترم بیاویز؛
زخم واژهها را ببند
و نپرس که چرا غمگینم؛
زیرا دهان من
سالهاست چهرهام را ترک کرده است...
بعـב تو من نـבهم בل بـہ בل چشم کسی.
بعـב تو بوسـہ نگیرم ز لب مست کسی.
چشم و בل بوسـہ ز لب نیز فـراوان باشـב.
بعـב تو عشق حرام باشد بر من نـفـسی.
🍂
درختان لخت شدهاند
مثل دلم
که بیلبخند تو
پاییز را
با تمام برگهایش
گریه میکند.