شعر غمگین عاشقانه
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات شعر غمگین عاشقانه
رفتی و نگفتی چه شود بر سر دلدار!
گفتی که تو را عاشقم و تا به ابد یار!
آسان تو شکستی همه یِ قول و قرارت
دل تنگم و گریانم و حالی که شده زار...
کشته ما را جمله های عاشقی و دلنشین
لحظه ای وقتی گذار و اندکی نزدم نشین
تا بگویم سرگذشتم را که دادم بر فنا
در همین بازی عشق و سور و ساتی آتشین.......
دلم با برق چشمت شد هوایی
ندارد دیگر از دامت رهایی
کجایی تا ببینی التهابم
خدایی مرُدم از داغ جدایی.
کشیدی بینمان دیوار سنگی
نکردی لحظه ای حتا درنگی
نشان کردی مرا با تیر مژگان
ولی کُشتی مرا با تیر جنگی.
بهار آمده است اما
دلم بی تو
هنوز پاییزی است
و واژگانِ شعرم
دلتنگ و بی قرار اند
دلتنگ و بی حوصله
ای کاش
با طلوعِ خورشید
و به همراهِ لبخندِ بابونه ها و رقصِ قاصدکها
نسیمِ بهاری
خبرِ آمدنت را برایم می آورد.
بر من روزگاری رفت و عشقی پا گرفت
عاقبت چرخ فلک این عشق را ازم گرفت
شادمانی بود و من بودم
تو بودی ،عشق بود
عشق و شادی با تو رفت
و غم مرا تنها گرفت
خداحافظ؛ تمام لحظههای حسّ بارانی؛
شکوهِ نغمههای مِهر، در شبهای گریانی!
خداحافظ؛ صفای شورشِ پیوستهی احساس؛
سرودِ عشق، در شور و، شرِ تبهای عریانی!
اورفته است وروی دلم پا گذاشته
حالا مرابه حال خودم وا گذاشته
آنکه همیشه از من و از عشق میسرود
این بار پشت جمله اش اما گذاشته..!!!
شیرین شدم در عالم عشقش ولی چه تلخ
من را میان خاطره تنها گذاشته
ازهرم عشق چیز زیادی نمانده است
جزاینکه روی شیشه...
دلخسته از آوارهگیها، از ستم هستم
شاید خبر داری که من اهل قلم هستم
من بچهی پایینِ شهرِ غرق در فقرم
من شاعر تنهایی و تبعیض و غم هستم
خاکستر نسلی که میسوزد ولی زیباست
ویرانهایی با قدمتِ دیروز بم هستم
شاید برایت افت دارد کارگر باشم
شاید میان خواستگاران...
ندیدی مرا چشم بستی و رفتی
نپرسیدی از قلب من کی شکستی
فقط رفتی و بغضِ شب ماند و یادت
ندانی که قلبم چه زیبا شکستی
سلام ای قلب صد پاره یِ بیصدا
که پنهان شدی پشت صبر و حیا
نه فریاد کردی ، نه شِکوِه گَری
فقط سوختی ، بی پناه از جفا
با خیالت
سَر می کنم
لحظه های تنهایی هر شبم را
و می نویسم
غزل عشق را
بر تار و پودِ وجودم
تا آن زمان که بیایی
و بخوانی واژه واژه ی آن را
نه رفیقی، نه طبیبی، نه دوا بر دِگری
هم صدا ، هم بی صدا ، هم ناله هایِ بی سری
نه پناهی ، نه قراری ، نه صدای باوری
نه نوری ، نه مهتابی ، نه چراغِ روشنی
هم سَری ، هم دردِسَری ، هم دردسر های سَری
نه هستی...
هیچ می دانی
که بی تو
در کوچه پس کوچه هایِ دلتنگی
مدتهاست
پرسه می زنم
و با سایه های غم گرفته ای که
نگاهشان بی قرار است
هم قدم شدم
تا اینکه قامتِ بلندِ آرزوهایم
بی آنکه تو بدانی
از این همه دلشورگی و تشویش
خم شد
و تو...
به جان و دل هنوز هست شور عشق و عاشقی
لیک از فراق یار به خلوت خویش درد میکشم
گویند به ظاهر خوش خوشان عشقم گشته است
لیک جام شراب عشق بسان زهر میچشم
مستی رسیده است به چشم و اشک و جان من
چون شراب عشق با تلخی غمت...
🍃🌸🍃
@bzahakimi
وفادار است، قلبِ سر به زیرم
به جز «تو»، از کسی، حسّی نگیرم
گزیدی بر دلِ من، دیگری را
ولی بنگر؛ که در دامت، اسیرم
آرام،بی آنکه
کسی بفهمد
خاکستر شدم...
آن دست که برای
برای نوازشم آمد
مرا در هوا پخش کرد
من،آتشی نبودم که ببینی
یا با آن گرم شوی و نورم را ببینی
من،فقط بی صدا میسوختم
دوستت دارم
در حاشیهی خوابهایی
که هیچوقت تعبیر نشدند،
اما بیداری را
از تو لبریز کردند
دور تو گردیدم و ازمن شدی هی دورتر
من غرورم را شکستم تو شدی مغرور تز
تو همان شاه همیشه فاتح شطرنج دل
من همان سربازم و در پیش تو کم زور تر
گفته بودی عاشقی منظورت اما این نبود
چشم هایم میشود هردم ازاین منظور تر
اجر دارد. خنده...
با عبور هر گلوله
از سینهی من و تو
یک نقطهی اشتراک
در «ما» پیدا میشد...
ما
مقابل هم
دو پرچم بودیم در باد
که به هم دست تکان میدادیم؛
دو عاشقِ رها
در
مشتِ یک رویا!
هرچه زمان پیش میرفت
تکانِ دستها به رقص، شبیهتر
و موسیقیِ توپ و...
.
پرواز،کردم بر فراز قله ی درد
حتی نگفت امشب نرو یا اینکه برگرد
دیگر برای بازگشتن علتی نیست
اینجا هوا عاشقی ها سرد شد سرد