سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
فانوس و شب و سفسطه ی بی تابی یکبار دگر چنبره ی بی خوابی شب با تب مهتاب غریبی می کرد شاید تو از این فاصله ها می تابی...
طنین صبح و گنجشک و قناری نوای ساز و باران بهاری چه خوش باشد که باشی در کنارم من و شوق وصال و بی قراری...
بوسه هایت را بپوشان بر تن لبهای مندوست دارم تا که آغوشت شود مأوای منای سراسر شور شیدایی، تو ای تصنیف عشق!چون خدا، یک دانه ای، ای گوهر بیتای من!آیه ای هستی که بر من یک شبه نازل شدیبا عذار مَهوَشَت روشن شده سیمای منزندگی یعنی که عَین و شین و قافِ مهر توبا حضورت گشته رویایی، تِم دنیای من!رد عنّاب لبانت بر لبانم مانده استکرده ای مسکور و مستم، لعبت صهبای من!با نُت احساس تو صدها غزل سر داده امشاعری یعنی صلای مهر تو، آوای...