فانوس و شب و سفسطه ی بی تابی یکبار دگر چنبره ی بی خوابی شب با تب مهتاب غریبی می کرد شاید تو از این فاصله ها می تابی
طنین صبح و گنجشک و قناری نوای ساز و باران بهاری چه خوش باشد که باشی در کنارم من و شوق وصال و بی قراری
بوسه هایت را بپوشان بر تن لبهای من دوست دارم تا که آغوشت شود مأوای من ای سراسر شور شیدایی، تو ای تصنیف عشق! چون خدا، یک دانه ای، ای گوهر بیتای من! آیه ای هستی که بر من یک شبه نازل شدی با عذار مَهوَشَت روشن شده سیمای من...