شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
اگر بمیرم (البته باید بنویسم «وقتی که بمیرم»، چون مرگ امری قطعی است و «اگر » ندارد!)، پس وقتی بمیرم، اگر که مردهها اصلاً دلشان برای چیزی تنگ شود، حتماً دلم برای شبهایی که در زمستان سرد، به زیر لحاف سردِ توی اطاق سرد میخزیدم تنگ می شود: وقتی پاهایم را در حالتی جنینی میان شکمم جمع میکردم و چانهام را به گردنم میچسباندم و لحاف را را روی سرم میکشیدم ودستانم را میان زانوانم میچپاندم و از مور مور مهرههای پشتم مخمور میشدم و ادامهی لحظه را طاقت...