شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
فردایی که داریامان از چشم زیبایی که داریفغان از موج دریایی که داریبخوان با نغمه شوریده خودبرایم انچه از نایی که داریبگیران شعله شعله خرمنم رابه ترفند تماشائی که داریتمام کوچه می رقصد گمانمبه گیسوی چلیپایی که دارینمیدانم تو هم میدانی؟ یا نهدلاشوبم از امایی که داریخیابان در خیابان قصه ات رابخوان با بغض تنهایی که داریهمین امروز شاید وقت تنگستبگو از هرچه فردایی که داریمرا یکبار دیگر همسفر باش!تو آهو بره ب...
آهو برِّهدلی را می برد چشم سیاهیگل نورسته ای رخساره ماهینشانده پرتو گلبرگ خورشیدبه روی کاکلی تاج و کلاهیبه عطر سیب سرخ نازنینیشمیمی می فشاند گاه گاهیدرون غنچه ی لبهای خشکشنمانده ناله در سودای آهیدر آنسوتر کنار خیمه گاهشنشسته در تماشا پادشاهیکه ای نو باوه مظلوم باباندارم غیر تو پشت و پناهیبیا تا گیرم ات ای جان در آغوشتو هستی روی دستانم گواهیکه ای قوم ستم، اصغر نداردبه نزد حضرت یزدان گناهیبگیرید از ...