به هر کس رسیدم گفت عطر نوبرانه ات از کجاست؟ باد بهارم پرسید کدام عطاری آن را می تواند بفروشد؟ راستش آهو هم به فکر فرو رفت تازه دشت نرگس ودرخت نارنج هم از رو رفته اند هیچ کس و هیچ چیز نمی داند به بهشت چشمانت آلوده شده ام...
تغییری نکرده ام هنوز همان مرد عجیبم همانی که برایت آوازهای عاشقانه می خواند همانی که برایت عصر پنجشنبه هارا ابداع میکرد همانی که برایت سفر می ساخت همانکه تمام فالهای قهوه اش را تعبیر بودی هنوز تغییر نکرده ام