در صبحگاهی پاییزی مرد متکدی، جایش را به دانه های برف وا گذاشت. [فالیریا سیمونوفا - روسیه / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
آفتاب که بر سر آدم برفی تابید، چند قطره عرق در چشمانش افتاد. [مارینا هگین - روسیه / ترجمه ی: زانا کوردستانی]
زن همسایه را عزت و احترام می گذارد و با زن خود همچون شب سیاه رفتار می کند. [ناتالیا هاراک - روسیه / ترجمه ی: زانا کوردستانی]