پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
بوی یلدا را میشنوی؟انتهای خیابان آذر...باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان..قراری طولانی به بلندای یک شب..شب عشق بازی برگ و برف...پاییز چمدان به دست ایستاده!عزم رفتن دارد...آسمان بغض کرده و میبارد.خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست...کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز...و... تمام میشودپاییز، ای آبستن روزهای عاشقی،رفتنت به خیر...سفرت بی خطر...