یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
رنگ لبخند تو بر هیچلبی نیست که نیست...
ای دورترینجز تو کسی به من نزدیک نیست...
صدایم کنبگذار در امواج صدایت دیوانه شوم...
حسرت یعنیلب مندر طلب بوسه ی تو...
غریبه است هر کس جز تو در حوالی من...
کاش به تو وابسته شدناین همه اندوه نداشت...
عشق بی فلسفه زیباست تو نخواهی دل من باز تو را می خواهد...
بعضی دوستت دارم هافقط لب مرا می خواهد و گوش تو راکه بی فاصله بگویمدوستت دارم ...
گره ی کور دلمدست تو را میطلبد...
تو گر گناه من شویتوبه نمیکنم ز توجام لبت بنوشم وباز گناه می کنم...
صبح بهانه استمن برای آغوش تو بیدار میشوم...
عاشقی لحظه ی خندیدن توست...
چقدر نبودنت را به صبح رساندم ودوباره شب شد...
گر تو گناه من شویتوبه نمی کنم ز توجام لبت بنوشم و باز گناه می کنم...