پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
خان نمی داند چه بد با بغض رعیت می کندگاه بعضی را سکوتی هم، بدعادت می کند جمع کن هوش و حواست را دلی را نشکنیآفرین بر او که در این حرف دقت می کند از گناهم چشم پوشی کن و روزی می رسد مبتلا باشد همان کس که نصیحت می کندبارها دیدم که هی دم می زند از راستیروز میدان دشنه بر قلب حقیقت می کند آدمی خاکی بماند یاد می گیرد ولیخوانده بودم فهم هم گاهی جهالت می کند در تعصب جز پشیمانی نمی بینی رفیق! وای بر آن کس که ظلم از روی غیرت م...
یک عمر از ترس و عذاب گور گفتیبا فهم و با ایمان خود هی زور گفتیجز هرچه خود می خواستی را زشت دیدیبر روی باورهای مردم خط کشیدی!با اسم حق کُشتی کسی را در سکوتشمادر به بغضی بی صدا؛ دختر... سکوتش...در منطقت احساس را انکار کردیبعد از نمازت باز استغفار کردیبهتان زدی گفتی که حکمت داشت کارتبیزارم از این دین و از پروردگارت! پروردگاری ساختی از جنس وحشت! افراط یعنی: فهم در شکل جهالت! در راه حق فتوا ندادی جز به ناحقاما بدا...
من یک افراطی بی مرزم،از هرچیزی نهایتش رو میخواهم.افراطی دوستت دارم،باید افراطی مرا بخواهی،در نهایت عشق باید غرقم کنی،برای خواستنت نباید حد بگذاری.مرا افراطی ببوس و در آغوشت غرقم کن من چیزی از کم و یک ذره نمیفهمم...من یک افراطی بی مرزم از خودت،بودنت و حضورت حد نشانم نده.بگذار در نهایتت غرق شوم....