سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
شده جمعی به تو دیوانه بگویند هرروز؟شده در خلوت خود گریه کنی با دیوار؟ شده یک شهر ندانند چه دردی داری؟شده هرلحظه بمیری وسط این تکرار؟ «سیامک عشقعلی»...
قراره من و تو اقیانوس شیمغبار آینه هارو پاک کنیمخیلیا مارو به هم نشون می دنقراره من و تو کولاک کنیم!رفیق روزای سخت بی کسیوقتشه دست تووی دستام بذاریقول بده همیشه محکم بمونیقول بده خسته نشی کم نیاری!رود تا وقتی که رنگ فرداستتا پرنده عاشق پروازهمشتتو گره کن و با من باشعشق ما رویامونو می سازهمن و تو اندازه ی یک تاریخجای خنده و خوشی غم دیدیمخیلیا مارو زدن! یادت میاد؟ چه روزای سختی با هم دیدیم!پیشونیتو می بوسم به...
کنارت سبزم از لبخند و بوسهنمی شناسم غم و دلواپسی رو من انقد دوستت دارم که چشمامنمی بینه توو دنیا هیچکسی رو! سیامک عشقعلی...
از روزهای سخت می آیی همیشهتفسیر کوهی! روح دریایی همیشهبا زندگی و قصه اش در جنگ بودیخورشید را با زخم های خود سرودیطوفان غم زد در خودت گاهی شکستیگاهی تو هم با بی کسی از پا نشستیآیینه ای فریاد می زد حسرتت رابر روی دوشت می کشیدی غربتت رااز خنده و از دلخوشی محروم بودیدیوارها شد شاهدت! مظلوم بودی...تنهایی ات هی زخم خورد از دست مردمرویای معصوم تو مُرد از دست مردمسردرگمی در بودنت تکرار می شدطوفان غم ها بر سرت آوار می...
یک عمر از ترس و عذاب گور گفتیبا فهم و با ایمان خود هی زور گفتیجز هرچه خود می خواستی را زشت دیدیبر روی باورهای مردم خط کشیدی!با اسم حق کُشتی کسی را در سکوتشمادر به بغضی بی صدا؛ دختر... سکوتش...در منطقت احساس را انکار کردیبعد از نمازت باز استغفار کردیبهتان زدی گفتی که حکمت داشت کارتبیزارم از این دین و از پروردگارت! پروردگاری ساختی از جنس وحشت! افراط یعنی: فهم در شکل جهالت! در راه حق فتوا ندادی جز به ناحقاما بدا...
دیدی خدا با قصه ی ما مهربان بود!دیدی قفس یک راه سمت آسمان بود! دیدی برای ما چه خوابی دیده بودند!بی رحم ها پرهای ما را چیده بودند! دیدی تو را از من جدا کردند آن ها! با ما دورو بودند! نامردند آن ها! یادت می آید دوست ها دشمن شدند و...بر بغض ما مشغول خندیدن شدند و...بستند هر راهی که می شد باتو باشمدلسنگ ها می خواستند از هم بپاشم! خانم! هرشب گریه می کردم برایت!در بغض من می ماند هرشب ردِ پایت! هرشب کنار آسمان بی خواب...
هی می زنند آتش زخمی به جان مامی سوزد از همین غمِ بد استخوان ماگاهی اگر غریبه به ما زخم زد چه باکما را نمی کشند مگر، دوستانِ ما!▪️شاعر: سیامک عشقعلی...
سلام از من به دشت کربلای عشقمنم عباس! مرد باوفای عشق!سلام از من به مشک و نهر پر از خوندوباره عشق لیلا شد و من مجنونسلام از من به لب هایی که خشکیدندبه طفلانی که مثل بید لرزیدند!سلام از من به آن گهواره ی خالیو دلگیرم از آن مردان پوشالی!از آن هایی که بر ما راه را بستنداز آن ها که به ظاهر اهل حق هستند!حقیقت را چه بی شرمانه می کشتندو صاحبخانه را در خانه می کشتند!سلام از من به پرچم های غمگینیکه سرخ از درد شد با جهل...
جنگ قصه ی ماست در تکرارمی خوریم به اولین دیواردخترم! به خدا زندگی زشت استروز خوب دروغ بود انگار...◾شاعر: سیامک عشقعلی...
مثل یک سکوت در شبی شلوغ می مانیمثل درد، بغض، گریه، بی دروغ می مانی دختری که دید اشک های دفترت را گفت:مثل شعرهای مادرم فروغ می مانی...▫️شاعر: سیامک عشقعلی...
شده در کوچه ی باران زده آشوب شوی؟!به صلیب غم یک خاطره مصلوب شوی؟ شده با یاد کسی در تب و شب گریه کنی؟و نبینند و بخندی و خودت خوب شوی؟! و چه تلخ است که با ابر و غزل بغض کنیبزند رعدِ جنون، سنگ شوی! چوب شوی! شده عاشق بشوی؟ گل بخری! ذوق کنی؟نه بگوید به تمنای تو سرکوب شوی؟ تو... تو پروانه نبودی که بدانی چه شدهشده دلسوخته ی آتشِ محبوب شوی؟ شده در چاه بمانی که نجاتت بدهند؟به تماشای خودت، قصه ی ایوب شوی؟ شده پاییز بیاید...
من پیش شما سوختم از بی کسیِ خویشدیدید مرا چشم بر این حادثه بستید!یک عهد میانِ من و تنهایی تان بودرسمی که خدا دید! خدا دید شکستید!در راه شما هیچ به منزل نرسیدماز بس که پر از چاه، پر از چاله و پستید!| شاعر: سیامک عشقعلی |...
یک روز می آیی که شاید مرده باشم...تا آخرش هم آدمی هرگز جوان نیست!دیدی نمی آیی و حسرت می شود عشقدیدی خدای قصه هایت مهربان نیست!▪️شاعر: سیامک عشقعلی...
خوانده ای شعر مرا هیچ؟ نمی خوانی... نه...اینکه معشوق نمی خواندت، این یعنی: درد!من و یک شهر، شکستیم و ندیدی این جاهرکسی شعر مرا خواند؛ تو را نفرین کرد!شاعر: سیامک عشقعلی️...
هیچ کسی از ما نپرسید چی شده!وقتی که ضجه مونو داد زدیماز زیر سنگ درآوردیم نوندست به هرکاری دلت بخواد زدیم!توو صف نفت و کوپن قد کشیدیمبابامون کار نداشت! پول نداشت!نازِ رویامونو هیچ کس نخریدچراغ جادوی ما غول نداشت!هرکسی به ما رسید زخم زد و از در و دیوار شهر مشت خوردیم!غریبه تشنه به خون مون می شدخنجر رفیقو از پشت خوردیم!بعضیا قبیله داشتن ما ولیمثل یه جزیره تنها موندیم!پی خوشبختی دویدیم عمریتهِ خط از همه چی جا موندی...
تنهایی ما قصه ی آیینه و برگ است!وای از دل آن غنچه که آماج تگرگ است!یک خنده نصیبم نشد افسوس در این عمربی رنگِ خوشی آخر هر خاطره مرگ است!⬜ شاعر: سیامک عشقعلی...
نقش ما را در ازل ایزد به تنهایی کشیدقصه غمگین شد ولی آن را به زیبایی کشیدآه از آن سیبی که آدم خورد با یک وسوسهرنج آدم ها از آن ساعت به بد جایی کشید ⬜ شاعر: سیامک عشقعلی...
تو خندیدی جهان زیبا شد از عشقدلم آبی ترین دریا شد از عشققلم در دست من آمد به اعجازو دفتر سمت شعری وا شد از عشق🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
چه معصومانه پاک و مهربانیبزرگی مثل یک دریا همیشهخدا بخشید مهرت را به قلبمتو را من دوست دارم تا همیشه🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
گرفتی دست های خسته ام راو آغوشت پناه هق هقم شدچه کردی با دلم؟ آن لحظه انگارخدا در شکل یک زن عاشقم شد!⬜ شاعر: سیامک عشقعلی...
طوفان رفیق غیرتِ دریایی ات بوداین گوشه ای از قصه ی زیبایی ات بودیاغی شدی و آسمان را فتح کردیدیوانگی زیباترین تنهایی ات بود...◻ شاعر: سیامک عشقعلی...
امام رضا (ع)سلام آقای خوب و مهربونم!اجازه هست من هم زائرت شم؟ ضریحت رو بگیرم قد عمرمشده حتی یه لحظه شاعرت شم!سرم پایینه از بس بغض دارممنو مهمون آغوشت کن این باریه برگم زیر آوار غم و درد تو این برگو از این پاییز بردار!میگن هستی پناه اهل غربتغریبم من درست مثل تو آقا!به جون کفترای گنبدت کهامید من تویی از کل دنیا...هنوز رج می زنم آواره گی موگرفتار یه طوفانِ عجیبم!نمی خواد بشکنه انگار طلسممبریدم! ناامیدم! بی ن...
صدایم کن! صدایم کن دوبارهبگیر از خوابم این کابوس ها رااسیرم در شبی سرشار از مرگبچین روی سرم فانوس ها را شدم تنهایی قاجار انگار ببین در وحشتِ من روس ها را!سکوتم گور تلخ ناامیدی ستکسی می آورد ناقوس ها را لبم را مرگ می بوسد و هرباربه جانم می کشم ویروس ها را چه می خندند این مردم کنارمنمی بینند ما مایوس ها راتبی دارم و می سوزد وجودمبیاور کل اقیانوس ها را ◻ شاعر: سیامک عشقعلی...
هرگز جدا از دست هایت نیست دستم!تنها نخواهی بود چون من با تو هستم!◻ شاعر: سیامک عشقعلی...
با رودها رفتی که دریا را ببینی!دلتنگ بودی صبح فردا را ببینی! زخمی شدی و روزگارت درد می کردحق داشتی یک فصل زیبا را ببینی! تنهایی ات پاییزی از افسردگی داشتمی خواستی لبخند گل ها را ببینی! خورشید بودن شد گوارای وقارتباشد که در آیینه ها ما را ببینی...شاعر: سیامک عشقعلی...
یک لحظه هم تنها نمی گذارمت!حتی خدا باشد، نمی سپارمت!من زنده هستم با هوای عشق تودیوانه ام! اینگونه دوست دارمت...شاعر: سیامک عشقعلی...
با عکس هایت دردِدل کردن چه زیباست!گاهی تو را در خواب می بینم عزیزم!حالی نپرس از من که ویرانم برایت...من چندسالی هست غمگینم... عزیزم...رودم که در خود می روم هی سمت دیروزهی زخم هی نیش از شکستن خورده ام من!گفتی بگویم زندگی زیباست اما...شاید حواسم نیست! شاید مُرده ام من...گاهی نمی دانی چه می خواهی بگوییحتی کلامت در بیانت درد دارد!اصلا شده در یک قفس تنها بجنگی!؟و حس کنی دیگر توانت درد دارد! خوشبخت بودن دلخوشی می خواهد آخر...
گریه کن! گاهی اگه دلت گرفتگریه کن! گاهی اگه غمگینی...گریه کن! حتی اگه تا به ابددورم از تو و منو نمی بینی! گریه کن! ترانه های من اگهیه نفر رو یاد تو می ندازه!گریه کن! که آغوش خسته ی منتا همیشه به روی تو بازه...گریه کن! دنیا همینه مهربون!گریه کن! ما خیلی وقته بی کسیم!گریه کن! جاده هارو مه می گیره!گریه کن! که ما به هم نمی رسیم! گریه کن! ما باید این روزاروتسلیم هرچی که هست و بود بشیم!دستامون نمی رسه به روی ماهاگه ح...
ما باز می آییم آبی تر از دریا! از سینه ی دیروزهمراه با فردا!با وسعتی از نوربا آسمانی شادهم شوق با بوسهاز هرچه غم آزاد!با چشمه ها هم فصلبا رویشی پربارما بازمی آییمبا عطرِ گندم زارهرروز این لبخندتکرار خواهد شدخورشید در شعرمبیدار خواهد شد!ما باز می آییماین قصه سبز از ماستتا عشق می رقصدتا زندگی زیباست! شاعر: سیامک عشقعلی...
جان خواستی! دادم! گرفتی تا بدانیمن در قمارِ عشق تو، دلداده بودم! خونم که سرخ از غصه شد، دیدم نماندیرفتی و فهمیدم نه! من... من ساده بودم! یک بار دیگر عشق را از دور دیدمیک بار دیگر با دلم در خود شکستم! من داغ این تنها شدن را قصه کردمتا زنده ام باید بماند پشتِ دستم! هرچند در این بی تو بودن های غمگینهی گریه کردم با خودم هرروز، هرشب هرچند قلبت سنگ شد با شعرهایم هرچند من ویران شدم هرروز، هرشب کشتی مرا با دست بی رحمِ غرور...
هیچ می دانی که یوسف بودنت زیباست! چونچاه می ارزد به تاج و تخت! زندانی بمان!چشم ها در غصه ات شد کور تا باشی عزیز!ماهِ من مصری نخواهد بود! کنعانی بمان! شاعر: سیامک عشقعلی...
نجیبی! با خدایی! مهربانی! برایت می نویسم تا بخوانی:حضورت بهترین تفسیر از عشقتو ماهی خوب من! امیدِ جانی!زمینم زیر پاهایت همیشهتو اما هم شکوهِ آسمانی! هوایی در تنفس های قلبم!تو مثل زندگی هستی! گرانی!چه دل هایی برایت رفته در شهرولی شاید خودت این را ندانی!جنون دارم برایت مثل فرهادمرا با خود به هرجا می کشانی!نباشی کار شعرم لنگِ لنگ استبه ذهنم واژه ها را می رسانی! شاعر: سیامک عشقعلی...
دلم گرفته مثل چشم های خیس از اشکدلم گرفته مثل کوچه های بارانی...اسیر غربتم در این هوای دردآلودتو از هجوم غصه در قفس چه می دانی!📝 شاعر: سیامک عشقعلی...
ای شکوه سبزِ زیبایی!آخرین سرود دریایی!خسته ایم! خسته از این بغضبا کدام جمعه می آیی؟شاعر: سیامک عشقعلی...
به آسمان، زمینِ خداوند سلام!به هرچه آفرید هنرمند سلام! به رود، چشمه، سنگ، به این پنجره هابه زندگی، به عشق، به لبخند سلام!شاعر: سیامک عشقعلی...
مثل یک شعرم که خارج می شود از وزنِ خود روزهایی دارم از ویران شدن هم، سخت تر! گاه می خندم که حالم را نپرسی، راستشنیست در دنیای ما، از من کسی بدبخت تر! شاعر: سیامک عشقعلی...
بعد از این، هرجا که اسم از ما دوتا می آورندبی تفاوت! سرد! دور از هم! جدا می آورند...می سپارم دست هایت را به دستِ زندگیکوچه ها کمتر، کسی را سمت ما می آورند!با هزاران قصه این مردم دل از ما می برندبی فایی را ولی، بهتر به جا می آورند...قدر بودن را نمی دانند! بعد از رفتنت،وقت دلتنگی، عزا با صد چرا می آورند! معرفت جایی ندارد در حریمِ قلب شانروزِ تنهایی برایت ادعا می آورند! بغض عاشق پینه بست از بی کسی، از خستگیعشق را دیگ...
مثل طرح های قاجاری!مثل سیبِ سرخِ تب داری!باشکوه مثل یک دریاهرچه زیباست، تویی! آری!هرچه چشمِ شور، دخترجان!از تو دورِ دور! دخترجان!شعر هرچه هست، تقدیمِ:خدای غرور! دخترجان!مثل کوچه های تبریزی!مثل کوردها دل انگیزی!ای شمالِ خاطرات سبزای جنوبِ زردِ پاییزی!خنده خنده ناز می پاشیکاش کاش! سهم من باشی!صورتت که ماه می مانددستِ عشق کرده نقاشی!بنده ات شدم! خدایم تو!ای دلیلِ شعرهایم تومی شود که مال من باشی؟آرزو شدی ...
باران بهانه بودشاید برای ما...تا بشکفد غزل از بوسه های ما! باران بهانه بود عاشق شویم بازبا خاطرات هم...مثل قدیم... باز...باران بهانه بود تا مهربان شویم!رنگین کمانِ عشقدر آسمان شویم!باران بهانه بود(لطفِ خدای خوب)تا آشتی کنیمبا حرف های خوب! باران بهانه بود تا هرچه مرد و زنراهی شوند باز در یک قدم زدن...باران بهانه بود تا چتر وا کنی! یک جورِ دیگریمن را صدا کنی...باران بهانه بود ...من بی تو...
جان خواستی! دادم! گرفتی تا بدانیمن در قمارِ عشق تو، دلداده بودم! خونم که سرخ از غصه شد، دیدم نماندیرفتی و فهمیدم نه! من... من ساده بودم! یک بار دیگر عشق را از دور دیدمیک بار دیگر با دلم در خود شکستم! من داغ این تنها شدن را قصه کردمتا زنده ام باید بماند پشتِ دستم! هرچند در این بی تو بودن های غمگینهی گریه کردم با خودم هرروز، هرشب هرچند قلبت سنگ شد با شعرهایم هرچند من ویران شدم هرروز، هرشب کشتی مرا با دست بی رحمِ بی غ...
مادر! نگو از خدا دلم خون است!شاید فراموش کرده آدم رادیگر صدایش نمی زنم چون کهاز دست داده ام اعتقادم را 🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
ما اشرف مخلوق و دلگیریم! هر روز...از هرچه لطفت بود ما سیریم! هر روز...دیگر نمی خواهیم اصلا زندگی راچون زنده، زنده، زنده می میریم! هر روز...🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
مگر از کنار خواب هایم عبور می کنی؟،که با هر طلوععطر گل سرخ می گیرد،پیراهنم! 🟩 سیامک عشقعلی...
زیبایی اتتنها شعری ست،که عاشقانه می خوانمش!و می بوسمش،هربار با هر نگاه!🟩 سیامک عشقعلی...
من هجر کشیدم که شوم شاه! عزیزت!ماند از تو برایم غزلی... آه... عزیزت!در آتشِ زندان غمت، سوختم! اماافسوس نشد یوسف این چاه، عزیزت...🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
از کوچه بازم عطر بغض برگ پیداستبا یاد تو در این هوا، باران دلم خواستاشکی چکید از چشم هایم تا بگوید؛پاییز یعنی: یک نفر ناجور تنهاست...🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
غم سرخی به دلم ماند، بگویم خوب استتو فقط شعر مرا هم که بخوانی، کافی ست!بروی، بی تو بمانم و بمیرم؛ اما به خداوند قسم این، خودِ بی انصافی ست!🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
گرچه دل کندی و رفتی، دلبرم هستی هنوز عشق من! با شعرها در دفترم هستی هنوز من وصالت را ندیدم گرچه با آغوش خودبا جسارت! بی جسارت! همسرم هستی هنوز🟩 شاعر: سیامک عشقعلی...
ای کویر خشک! باران می رسدغصه های ما به پایان می رسدگرچه چاه غم، پر از آوارگی ستآخرش یوسف به کنعان می رسدشاعر: سیامک عشقعلی...
من، کوچه، دردی بی عبور...این بغض دارد طعمِ گور!دلتنگ چشمان توامدر غربتی تاریک و کوربیزارم از هر فاصلهشد بی تو بودن حرف زوربا اشک هایم، باز هممی بوسمت از راه دور...شاعر: سیامک عشقعلی...