اوشو : تمامِ سفرهای پختگی و بالغ شدن از یک جدا شدن شروع می شود ؛ جدا شدن از احساس امنیت ، جدا شدن از حس قدرت ، جدا شدن از یک وابستگی ، جدا شدن از هرچیزی که فکر می کنیم بدون آن هیچ خواهیم شد.
اوشو: نمی توان به نام خدا نفرت ورزید، نمی توان به نام خدا شکنجه داد نمی توان به نام خدا کُشت، به نام خدا فقط می توان عشق ورزید.
اوشو: شادی مثل درختی است که به سمت آسمان می رود، و غم مانند ریشه هایی که تا بطن زمین پایین می روند. هر دو مورد نیازند، و هرچه درختی بلندتر شود، هم زمان ریشه هایش عمیق تر می شوند.
هیچ چیز با سرکوب از بین نمی رود؛ برعکس، فقط قویتر می شود. سرکوب کردنِ هر چیز، سببِ تشدیدِ جاذبه آن می شود. آنچه را سرکوب کرده ایم، وارد لایه های عمیق ترِ اگاهی ما می شود و به نحو دیگر سر بر می آورد...
اوشو: تنها لحظه اکنون است که واقعیت دارد، باقی یا خاطره است یا خیال...
از رها کردن نترس.باور کن هیچ کس نمیتواند چیزی که مال توست را از تو بگیرد و تمام دنیا نمیتوانند چیزی که مال تو نیست را برایت حفظ کنند.
دیگران را ببخش حتی وقتی متأسف نیستند! بگذار حق با آنها باشد اگر این چیزیست که به آن نیازمندند.
ذهن بحث می کند و نتیجه نمی گیرد در حالی که دل سکوت می کند و به نتیجه می رسد.این حقیقت یکی از اسرار پیچیده ی زندگی است.
اگر هنوز در رنجی ، بدان به آنجا که باید ، نرسیدهای ! درخت شکوفه میدهد و خشنود است ؛ تنها تخم در رنج و سختی است ؛ درخت شو و جشن بگیر ...