جان به لب جانم به لب رسیده، ای عاشق رمیده تا کی ز درد هجرت، گریانِ هر دو دیده؟ دیگر مرا توان نیست، بعد از تو تاب ماندن چون شمع نیمهجانم، در خلوتی خزیده هر شب به یاد رویت، اشکم چو رود جوشد دل از فراق مهرت، بیجان و قد...