پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نه دانه دانه های برف و بوران امشب نه برگ ریزان پاییز دیروز،هیچکدامشان نمی توانند راه را بر نسیمی ببندند که مژده ی بهار فردا را خواهد آورد. شعر: دلسوز صابر ترجمه به فارسی: زانا کوردستانی...
او همراه نسیمی خنک می رود،بدون کلامی!بی قدم زدنی!میان کوچه های شهر...او می رود، همراه با بادهای دم غروب!...سرد است!!! انگار زمستانی سپید است،و شهر، جسمش را لای کفن پوشانده!همچون دختری بی عشق و عاشق رشد می کند!همراه با شکوفه های بهاری، او کتابی ست عاشقانه، لبخندی ست بر لب،رمانی ست خواندنی، سبزه ی آغوش ست،شعله ی عشق ست، چون عسل شاره زور* است!که غم هایت را می کاهد...و چون برگ پاییزی، می ریزاندت! همراه با آخرین ق...
کار گل و سبزه، بوسه و تبریک است از دور صدای نغمه و موزیک است وا کن همه ی پنجره ها را به نسیم لبخند بزن که سالِ نو نزدیک است...
وقتی نسیم نیمه شباز باغ سیب برمی گرددراز از کنار زلف تو آغاز می شود...
در جاده ای بی نهایت عشق پیموده امدر این سفر عاشقانه، تو همراهم باشدریای عشق را در دلم بی نهایت پیدا کرده امتو همان دریایی که قلبم را در آغوش گرفته ایساحلی زیبا در دلم پیدا کرده امتو همان ساحلی که پیشانی دریا را در آغوش گرفته ایدر دلم آرامش پیدا کرده امتو همان آرامشی که قلبم را در آغوش گرفته اینام تو را در شن ها بنویسمتو همان قطره ای که دستان دریا را در آغوش گرفته ایعاشقی، دیوانه ای، بی خوابی پر از شوری مدامتو همان ...
نسیم صبح منی چون ز خواب برخیزیپر از شکوفه و شادی ز شور لبریزیتومثل دشت شقایق لطیف و چشم نوازو مثل باغ پر از اطلسی دل انگیزیبه چشم وچهره وقامت یگانه ای در شهرتو در میان عروسان عروس تبریزیز شوق آمدنت لب ، همیشه پر غزلستتو مثل نم نم باران ترانه می ریزیبه باغ سرد و خزان دیده محبت و عشقتو همچو رویش گلهای سرخ پاییزیبهار هم که نباشد من از شکوفه پرمبه فصلهای دل من تو گل می آ...
بیتابم...مثل قاصدککه با هر موجی از نسیمگیسوی سپیدش را بر باد می دهد.📒🖋زهره دهقانی(شادی)...
بردار با دست ِ نسیم آجر به آجر--دیوارهای اَبری دوروبرت را!رضا حدادیان...
سبزه ها را گره ای کور مزن تا شایدیک نسیمی نظری کرد به هم برگشتیم...
نوازشِ نسیمِ روے صورتم یادآورِ دستانِ توست... چقدر خوب است ڪه نمے فهمے درآن لحظه چه بر من مے گذرد...وگرنه با نسیم هم، دست به یَقه مے شدے ......
چه سخاوتمندست؛ -- [نسیم]حتا به سرِعلف های هرز! لیلا طیبی (رها)...
نسیم زمزمه کنان:گل های رازقی بوی تو را دارند! لیلا طیبی (رها)...
خاک را زنده کند تربیت باد بهارسنگ باشد که دلش زنده نگردد به نسیم...
می توانست گلزاری باشدبرهوت دلمبا شاپرکهای سرمستکه ندانندبر زنبق طناز بگردندیاسوسن چلچراغو نسیمی که نداند کلزا را بنوازد یا بابونه رااگراینجا بودی...
دیوار حاشا بلند ست سهراب !نسیم هم بتراود نم پس نمی دهد...
پنجره ی کوچک اتاقت را باز بگذارو به شمعدانی های روی طاقچه دست نزنهمراه نسیم برایت یک بغل دوستت دارم فرستادم مبادا نشانی خانه ات را گم کند!...
شب به خواب من نیاچون غرق باران می شویچشم من دریاست با موجش پریشان می شویخلوتی دارم پر از احساس سوسن در نسیمدر دلم جمعیت و از من هراسان می شویگل برایم می فرستی از تو دوری می کنمگفته بودی چون پری از من تو پنهان می شویشانه هایت خیس شبنم شد چو پیچک در سحرمی فرستم خنده ای اما تو گریان می شویچشم من خشکیده در این جاده های لعنتیگفته بودی در کنارم خط پایان می شویهر غزل بر روی دوشم می کشد شالی سپیدمن برایت شعر میبافم تو دیوان می شوی...
مرد گفت:اگر به این گل نگاه کنی؟زن نگاه کرد،گل آتش گرفتمرد گفت:اگر به این نسیم گوش کنی؟زن گوش کرد،نسیم دیوانه شدمرد گفت:اگرلبخند بزنی،زن لبخند زد. جهان محوشد...
صبحدموقتی که بادهادر بیشه های دورچنگ می زنندگویی نسیمچون نوازنده ایبه روحِ تو دست می ساید وبا کوبه ای خفیفنغمه ساز می کندنَفَس را مجالِ برآمدن نمی ماند وروح با نسیمتا بیشه های دورپرواز می کندمریم رضایی...
باز رسید پاییزجدا شدی تو از منمثل برگ یه شاخه مثل گل بهارهنوازش باد ، آمد سراغ تودست نسیم برای بردنتبا باد همسفر شدندبی آنکه بگویم حرفیدست به دست تو سپردبه خیال آشنایی تو از من جدا شدیتو مرا به دست تقدیر سپردی وخودت با باد همسفر شدیرعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
وزید نسیم،--به گوش زمین□چه زیباست؛ --صدای خدا......
دلتنگ که می شومشیشه های پنجره همدر مهی بغض آلودپنهان می شوندشاید پنجره هممی داند، دنیابدون تو دیدنی نیستدل تنگ که میشوم،برف، جای باران را می گیردطوفان، جای نسیمتو چه میشناسی؟ دلتنگی رادلتنگی، رنگ نیست که ببینیدلتنگی گاه تکه ایاز قلب من است،همان تکه ای کهبا تو آمد و قلب مرابرای همیشه، دو پاره کرد...
لبخند بزن که زندگی در گذر است ...بر شانه ی صبح،قاصدک خوش خبر استمی گفت نسیم ِ کوچه گردی دیروزبانوی بهار از همه خوشبخت تر است...
شکوفه های هلو رُسته روی پیرهنتدوباره صورتی ِصورتی ست باغ تنتدوباره خواب مرا می برد که تا برسمبه روز صورتی ات رنگ مهربان شدنت...چه روزی آه چه روزی که هر نسیم وزیدگلی سپرد به من پیش رنگ پیرهنت...چه روزی آه چه روزی که هر پرنده رسیدنوکی به پنجره زد پیشباز در زدنتتو آمدی و بهار آمد و درخت هلوشکوفه کرد دوباره به شوق آمدنتدرخت، شکل تو بود و تو مثل آینه اششکوفه های هلو رُسته روی پیرهنتو از بهشت ترین شاخه روی گونه ی چپ...
خورشید چون گُلِ سرخی دمید وماه چون کبوتری سپید گریختآفتاب به درّه خیمه برافراشت وشب دوباره بر همه چیز پرده کشیدنسیم در رایحه ی گُل ها پیچید وسایه ها در خواب های طلاییپراکنده شدندهمچون پرندگانی کهدر میانِ شاخ و برگِ درختانسُرور و شادی رابه نمایش آورَندردّپاهای روشنی روی برگ هاستمثلِ گُل هایی که می رویند و چیده می شوندمثل سایه هایی که می گریزند و نمی مانند ......
دلت را به کوه بزن ...سنگیست اما از تبار مردانگیست ...از بالا شهر عزیزت را تماشا کن شهری که از دور تماشایی تر است ...مردمی را ببین که در باتلاق تکبر دست و پا می زنند و فریاد های غرور آمیزشان گوش فلک را هم کرده است ...خوب ببین ذرق و برق تو خالی اش را ...بیا و این شهر مرده را به فراموشی بسپار ...دلت را به کوه بزن ...تلخی را در رود نیلی رنگ غرق کن ...بشنو نوای زندگی پرندگان را ...نسیم را لمس کن ...آسمان را به آغوش بکش ...و پرواز...
سنگ بزرگی شده امکه نه از سیلاب تکان میخوردو نه از نوازش نسیم نرم میشودکجای این رودخانه خروشانآفتاب چهره ام را میسوزاندیا اینکه سرمای زمستانتنم را میشکندبعد از توکدامین اتفاق مراتکان خواهد دادتا بفهممآیا هنوز زنده ام؟...
نسیمی آمد و برداشت از سر روسری ها را مگر پاییز رنگی تر کند خاکستری ها را...
نسیم پاییزی وزیددرختان می رقصندو برگ ها رخت سفر پوشیده اندیکی به رنگ زردیکی به رنگ قهوه اییوآن دگر رنگارنگمی رسد ز راهچند روز دیگرپاییز ،پاییز دل انگیز...
صدا می زند مراآنکه ذهنم را آشفته کردهگویدبنویس شعریبنواز آهنگیتا رها شوی از دلتنگیدر این روز هاکه پاییز است وبرگ ها می رقصنددر میان نسیمیکه از کوچه دلدار می آید...
جایِ زیادی از زندگی ات نمی گیرمفقط لبخندت را تماشا کنمو دلم خوش باشد که خوشی.تو را نسیم از همان درِ بسته ای آوردکه دیگران رفتند!اگر اشتباه نکنم عاشقت شده ام؛اگر ممکن است بگذار عاشقت بمانم....
بعضی ها... چون نسیمی آرام اند...میتوانی... ساحلی را کنارشان مهمان شوی...و تمام دنیایی را همراهشان...زندگی...
فکر کن اولین روزتابستان باشد،و یاد تو از سقفخیالم چکه کند!مثل صدای یخ در شربت،مثل خنکی هندوانه در یکظهر داغِ تابستانی،مثل یک نسیم که جانت رانوازش می کند...عاشق که باشیمیتوانی با خیالش همزندگی کنی!نه گرما حریفت می شود؛و نه این جمعه هایبی حوصله ی کشدار......
در انتظار کَسی،قاصدک از تار عنکبوتمی دهم به نسیم...
دیر کرده ایشکوفه کوچکدیر کرده ای.نسیمپیراهن خواهرانت را می نوازدو منسخت نگران تو هستمچه کسی جای خالی یک شکوفه ی کوچک رادر میان بی شمار شکوفه حس خواهد کرد؟چه کسی می تواند حزن درخت را درک کندوقتی که دست می گذارد روی یک تکه از قلبش و می گوید:«او قرار بود در اینجا بشکفد،درست همینجا»...
بادهای صد و بیست روزه سیستانبه تو که می رسند نسیم می شوند ای ملایم ... ای دوست داشتنیآیا وقتی خدا ترا می آفریدبه آرامش من فکر کرده بود؟...
نسیم عطر موهای تو شاعر کرد بیدل را......
درست مثل همیشه اوایل خرداددوباره حال غریبی به جان من افتادشکوه رود و نسیمی پر از خیالی رام "برای از تو سرودن بهانه دستم داداگرچه عشق تو هرگز به داد من نرسیددوباره از تو نوشتم که هر چه باداد !به شوق عشق تو می آیم و یقین دارمکه باز می کِشی امبه سمت نا کجا آباد...
در ملتقای الکل و دودآنگونه مست بودمکه از تمام دنیاتنها دلم هوای ترا کرده بودمی گفتم این عجیب استاینقدر ناگهانی دل بستناز من که بی تعارف دیریست زین خیل ور شکسته کسی رادر خورد دل نهادن پیدا نکرده ام!تب کرده بود ساعت پاییزی اموقتی نسیم وسوسه ام می کردعطری زنانه در نفسش داشتمی گفتم این نسیم، بی تردیداغشته با هوای تن توستوین جذبه ای که راه مرا می زندحسی به رنگ پیرهن توست. آنگونه مست ب...
صبح ها طلوع مے ڪند خورشید دلمچشمان آسمان باز مے شود عطرمے ترواد از نیلوفر هاو چه عاشقانه صبح بخیر هاے تو در نسیم مے رقصند ️️️...
شب!!ماه و ستارهها؛دست در دست هم؛از جانب چشمانتبا نسیم همره میشوند وبا عطرِ لبانت یواشکی بوسهایبر پیشانیممینشانند......
باز کن پنجره ها راکه نسیم روز میلاد اقاقی ها را جشن می گیردو بهارروی هر شاخه، کنار هر برگ شمع روشن کرده ستباز کن پنجره ها را و بهاران را باور کن !...
صبح ها طلوع می کند خورشید دلمچشمان آسمان باز می شود عطر می ترواد از نیلوفر هاو چه عاشقانهصبح بخیر های تودر نسیم می رقصند......
سعی من در سربه زیری بی گمان بی فایده ستتا تو بوی زلفها را می فرستی با نسیم...
حسادت میکنم به استکانِ پر از چایی که لبهاتو میبوسهحسادت میکنم به گلِ سرخی که رو میزِ اتاقِ تو میپوسه.حسادت میکنم به پیرهنی که تنت رُ توی آغوشش گرفته،به اون تقویمِ رومیزی که دستات ورق میزننش هفته به هفته.حسودی میکنم به اون نسیمی که میپیچه به دورت مثلِ پیچک،به مهتابی که میتابه به چهرهت شبا که خوابی مثلِ یه عروسک.حسادت میکنم به شونهی تو که هر روز گم میشه تو عطرِ گیستحسادت میکنم به دستایی که کشیده میشه رو گونهی خی...
درخت ِ نارنج پیراهنش رابا بهار گُل دوزی کرده است بازکن پنجره را نسیم اوازِ ان را منتشرمی کند...
زمزمه های دل غربت زده ام رابه نسیم سپردمتابرساند به تو....
عاشقانه،دردره هاوکوه هانسیمی رازگونه برمامی آیدومی گذرد... درسکوت،ناگاه کنار همرازی را می گشائیم....
چقدر چشم های تو خوب استچقدر نگاهم می کنی کیف می دهدو دستلای موهات می کشمکاش به نسیم گفته بودم سلام مرا به شمعدانی ها برسانداز این رویا کسی بیدار نخواهد شد!...
پس از لحظه های درازبر درخت خاکستری پنجره ام برگی روییدو نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاندو هنوز منریشه های تنم را در شن های رویاها فرو نبرده بودمکه براه افتادم...