یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
ای ک حسرتت نشسته ب دلم عمرم ب انتظار تو چگونه زندگی کندعمر من ب انتظار تو نشسته است ..هر چند می داند این آینده بی ثمر است..چشمانم گریه بست است ،ب کدامین وفایش این چنین می باری؟؟چشمانم گفت :من زبان تو هم در اوج دلتنگی ات...عمرم گفت:در حسرت خواستنش هم اغوش خاک می شوم…دلم گفت :او آرزویی محال است..قلبم گفت:پس بگزار با رویای سایه اش در اغوش خاک منتظر باشم ،شاید گاه گاهی برای مزارم گلی بیاورد ..شاید سایه اش روی سنگ قبرم ...