تو که باشی بغضِ شب معنا نداره قاصدک؛ خبرهایِ خوب رو بَرام یکجا میاره. شیما رحمانی
از بغض شب می آمدم، تا صبح گاه بچگی آسوده خاطر مرده ام، در تنگنای زندگی دیروز را باور مکن، فردا پر از ابهام است اندیشه را آزاد کن، در لحظه درماندگی باذهن خلاق خودت، نقشی بزن بر لوح دل پرواز کن، تاآرزو، تا ناکجا، تابندگی...........