شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
من درختی کلاغ بر دوشم ، خبرم درد می کند بدجورساقه تا شاخه ام پر از زخم است ، تبرم درد می کند بدجورمن کی ام جز نقابی از ابهام؟ درد بحران هوّیت دارمیک اشاره بدون انگشتم ، اثرم درد می کند بدجورجنگجویی نشسته بر خاکم ، در قماری که هر دو می بازیمپسرم روی دستم افتاده ، سپرم درد می کند بد جورمثل قابیل بی قبیله شدم ، بوی گندم گرفته دنیا رابس که حوا ، هوایی اش کرده ، پدرم درد می کند بدجورهرچه کوه بزرگ می بینی ، همگی روی دوش من هستند...
شده آیا به کلنجار نشینیکه چه شد؟من به این دردِ پُر اِبهام،دچارم هر شب!...
از بغض شب می آمدم، تا صبح گاه بچگیآسوده خاطر مرده ام، در تنگنای زندگیدیروز را باور مکن، فردا پر از ابهام استاندیشه را آزاد کن، در لحظه درماندگیباذهن خلاق خودت، نقشی بزن بر لوح دلپرواز کن، تاآرزو، تا ناکجا، تابندگی..............
شده آیا به کلنجار نشینی که چه شد؟من به این دردِ پُر ابهام دچارم هر شب...
زنها را باید زیاد دوست داشت …باید احساسِ منحصر به فرد بودن به آنها داد. (مقایسه نشوند)باید شبیه معجزه به زنها نگاه کردزنی که بداند بودنش،مردی را به وَجد میآورد،پیر نخواهد شد بیمار نخواهد شد.هرگز…! اینکه میگویید زن ها پیچیدهاندگاهی هم بهانهگیرکاملا قبول.اما کافی است به همین زن پیچیدهعشق بدهی!دوستت دارم هایت رامانند وعده های داروییسر ساعت به خوردش بدهید!بعد بنشینید ببینیداین دارو چه اثر معجزه آسایی دارد!...
شده آیا به کلنجار نشینی که چه شدمن به این درد پر ابهام دچارم هر شب...