سوگند بدین یک جان ، کز غیر تو بیزارم ! جان من و جان تو گویی یکی بودهست ...
از درد و دل کردن برای خلق بیزارم هرشب غمم را میکِشد بر دوش سیگارم
من که از خود بیزارم! تو چرا آینه به دست روبرو ایستاده ای؟