تنم پر رعشه چون مرغِ به دام افتاده معذوبم که بارِ دردو، هجرو، بی کسیها کرده سر کوبم به سختیِ تنم بعد از نشان زخمها بنگر هنوز از صبر لبریزم که من میراث ایوبم مپرس از بی کسیو بی در و بی همدمیام هیچ که من حتی درونِ کشورم بیگانه...