متن تنهایی دردناک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی دردناک
غم نبودنت بد به جانم ریشه زده.
میانِ مرگی ، به نامِ دلتنگی ، نفس می کشم.
عجب رنج عجیب و درد ناکیست، دوریت...
ساعتِ صفر است؛
میدانم؛
که میدانی:
التهابِ درد،
در سینه،
گرانجانست!
مو به مو،
احساسِ دل را،
بازمیگویم:
بی تو دنیای درونِ من،
پریشانست!
روزگارم سخت تر از سخت شد.
خاطراتت وقتی از خاطر گذشت.
دلا نشکن سکوتِ مبهمت را؛
چو میدانی که قَدرت را ندانند!
من،
خط خطی میشوم هر روز:
در سکوتِ نگاهم؛
در چروکِ چشمهایم...
**سوختن**
زبانم سوخت،
و طعم جهان را گم کردم.
دیگر نه سیب،
نه بوسه،
نه باران...
هیچچیز مثل قبل نبود.
دلم سوخت،
و هیچکس نفهمید.
نه دستی آمد،
نه آوازی،
نه حتی سایهای بر دیوار.
حالا من ماندهام،
با زبانی که نمیچشد،
و دلی که دیگر
هیچچیز را باور ندارد...
در انتظارت چشم هایم خیس و بارانی ست
آنقدر بارانی که ترس سیل و ویرانی ست
سقف امید و آرزوهامان ترک خورده
آری ببین بی تو چقدر اوضاع بحرانی ست
(آهِ سرد)
آیینه دار حیرتم از آهِ سردِ دَرد
چون نیست در کشاکش ایام، همنوَرد
سرخیّ صورتم بوَد از سیلی ستم
در باطناست اگرچه مرا رنگ روی، زرد
مردانه گر ستادهام اکنون به روزگار
باشد مبرهنم که جهان نیست جای مَرد
در دودهدان دهر شده بخت من سیاه
دیگر چرا...
تو
از عواطفِ جنگ چه میدانی؟
از بروزِ احساساتِ یک تفنگ
از ادای هجای «آه» از دهانِ پیراهن
از باز شدنِ پای تنهایی به تن
از زنی که از
قلبِ یک مرد بیرون ریخته
چه میدانی؟
چه سخت است؛
وقتی مجبوری:
حجمِ فریادت را،
قورت دهی؛
و در تنهاییِ محض،
بغض بارانزده را،
نفس بکشی!
حجم بغضهایم،
فریادیست:
از اشکهای من...
بغض مرا شکست، خاطراتت.
مشرکی را دل شکسته دید ابراهیم من /
عهد برهم زد، تبر انداخت، یک بتخانه ساخت
یادت، نبودنت را بدجور به رخ میکشد.
تنم پر رعشه چون مرغِ به دام افتاده معذوبم
که بارِ دردو، هجرو، بی کسیها کرده سر کوبم
به سختیِ تنم بعد از نشان زخمها بنگر
هنوز از صبر لبریزم که من میراث ایوبم
مپرس از بی کسیو بی در و بی همدمیام هیچ
که من حتی درونِ کشورم بیگانه...
بی تو با این دل ویرانه تنها چه کنم.؟
تنهام انقدر تنها که صدای سکوت دل را میشنوم.
خوش به حال قناری ،
که در قفس است ،
نه بی هم نفس...
بیا
تا دلتنگی ام را ،
ورق بزنی،
صفحه ی دل را ، خاک گرفته است...