متن تنهایی دردناک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی دردناک
مشرکی را دل شکسته دید ابراهیم من /
عهد برهم زد، تبر انداخت، یک بتخانه ساخت
یادت، نبودنت را بدجور به رخ میکشد.
تنم پر رعشه چون مرغِ به دام افتاده معذوبم
که بارِ دردو، هجرو، بی کسیها کرده سر کوبم
به سختیِ تنم بعد از نشان زخمها بنگر
هنوز از صبر لبریزم که من میراث ایوبم
مپرس از بی کسیو بی در و بی همدمیام هیچ
که من حتی درونِ کشورم بیگانه...
بی تو با این دل ویرانه تنها چه کنم.؟
تنهام انقدر تنها که صدای سکوت دل را میشنوم.
خوش به حال قناری ،
که در قفس است ،
نه بی هم نفس...
بیا
تا دلتنگی ام را ،
ورق بزنی،
صفحه ی دل را ، خاک گرفته است...
میدانم
نهنگ هم میشدم
دریایم به ساحل نمیرسید
و من
در این رُمانِ عمیق
در جستجوی آرامشی بیدریغ
روز و شبها را
خط به خط شنا میکردم
میدانم
نهنگ هم میشدم
اندوهِ آوازم را
پایانی نبود...
چه بی رحمانه دلتنگ شده، این دل دیوانه.
اشک آمد ورسوا کرد این بغض غریب را
غریب بمانی ای چشم از بس
این دل را رسوا می کنی…
با یک دلِ حسّاس، پر از: احساسم؛
افسوس که هرگز، تو نداری پاسم!
آب از: سرِ من هم که گذشته، دیگر؛
بگذار، بگویند، که آس و، پاسم!
وقتی،
به یاد تنهاییهایم میافتم،
دردی،
در ناکجای احساسم،
زاییدن میگیرد!
چه سود از جهان، گر نباشد کسی؟
که با مهر، گیرد تو را در بَسی
چه سود از طلوع و ز ثروت، چه سود؟
اگر بیکسی در دلِ هر کسی...
به راهی اگر فتح کردی قله،
ولی خالی از عشق و دلواپسی
تو را گر نباشد دلی همصدا،
جهانت تهی...
پنداشتم سختگیرم، ولی
دیدم که دشوارتر بوده راه
رفتم، ز خود دورتر ایستادم
دیدم که حق داشتم بیگناه
از دور اگر خویش را بنگرم
جز زخم و درد و غمی بیپناه؟
ترسم که دیگر نماند توان
ترسم که افتد دلم در تباه
من سختگیرم؟ نه، این روزگار
با من نکردهست...
رفتی؛ که عذابم بدهی؛ نیست مهم
از بغض، شرابم بدهی؛ نیست مهم
در بسترِ احساس، به جای نمِ آب
صد جرعه سرابم بدهی؛ نیست مهم
تو جان و جهانی
تو روحی در روانم
بی تو این زندگی نیست جز یک ناتمام
دیدم تمام شهر به من پشت کرده اند
پشت دری نشستم و تنها گریستم
درد را ذره ذره چشیدم تلخ بود…
کسی نیست تمامش را یکجا خریداری کند ؟
این همه شعر سرودم که به گوش تو رسد...
ولی افسوس و صد افسوس که هرگز نرسید...
خاطراتت شد بغض...
بغض هایم شد اشک...
اشک هایم خیس کرد، همه دنیایم را...
گریستم برای نداشتن کسی که...
به حال و روز دیوانگی ام خندید...