متن تنهایی دردناک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی دردناک
تا نفس هست در این سینه خطر هست هنوز
تا دلی هست دل از وسوسه لبریز شود
تو نباشی، من و این حجمِ سیاهِ بیحرف
در شب سرکش دیروز تو غم ریز شود
تو کجا بودی آن دم که جهان خون میخورد
من کجا بودم آن دم که تن افتاد...
از هر راهی
به ادامه خود می رسم
تنها بن بست مرگ
میانبری طولانی است...
میدانی عزیزم؛
تو مقصر هیچ یک از زخم های من نبودی!
فقط کمی دیر رسیدی...
من برای لمس شدن زیادی شکسته بودم.
هیچ کس نمی داند!
من برای زنده نگه داشتن تو
چند بار خودم را وسط میدان
همین شهر به گلوله بستم...
"من هیچ وقت آدم رفتن نبود!
اما در چمدانی که تو برایم بستی؛
بهانه ای برای ماندن نبود...
دست بردم به شاخهای ارزان ریشه اما به استخوانم بود
تیغ برگش برید دستم را عشق زخمیترین زبانم بود
هرچه کردم عبور ممکن نیست از گذرگاه چشمهایی که
با نگاهی شبیه تردیدند مثل آیینههای تکه تکه
سایهای مانده از تو در راه است
پشت هر پنجره تماشاگر
مثل شعری که...
من که میدانم دلت خوش روزگارت عالی است
در کنار من ولی جایت همیشه خالی است
بعد تو با درد این غصه نمی آیم کنار
زندگی بی تو برایم قصه ای پوشالی است
تا که بودی زندگی رنگین کمان عشق بود
طرح بی روحش کنون مانند نقش قالی است
در...
ندیدی مرا چشم بستی و رفتی
نپرسیدی از قلب من کی شکستی
فقط رفتی و بغضِ شب ماند و یادت
ندانی که قلبم چه زیبا شکستی
آن دل که شکست ، دور باید انداخت
من بی تـو همـان دلم ، خـــدا میداند
نه رفیقی، نه طبیبی، نه دوا بر دِگری
هم صدا ، هم بی صدا ، هم ناله هایِ بی سری
نه پناهی ، نه قراری ، نه صدای باوری
نه نوری ، نه مهتابی ، نه چراغِ روشنی
هم سَری ، هم دردِسَری ، هم دردسر های سَری
نه هستی...
از غم لیلا چـہ میـבانے
ـבر بستر غمگین و تنها
با خاطرـہ گر نخنـבב
چـہ میشوב
ـבر آوار بے کس مانـבـہ
چـہ آمـב بر سر لیلا
از خاطرـہ ها
ـבیوانـہ شـב کوבکے
بلبل زباט
ـבر בل خاڪ بر لیلا
چـہ آمـב پـבیـב
ماבرے نیست
ـבر ویرانـہ ها
خاڪ ریزב بر...
محروم نکن،
سرم ز روی شونه هایت.
تو چقدر سنگدلی محبوبم
اشک در دیده و تو نابینا محبوبم
با نگاهم به تو گفتم نروی اما تو
با کلامت، تو بریدی نفسم محبوبم...
آن نگاری که: به جانم رخنه داشت
رفت و من را با غمش، تنها گذاشت
رفت و خندید او بر این جانِ نزار
ای دریغ از رحم بر، احوالِ زار
رفت و احساسِ مرا، بشکست باز
بغضِ دل، در سوگِ جان، بنشست باز
بعد از او، دیگر گمانم نیست دل
شاد گردد، با صدای هیچ ساز
آرزو بودی،
محال شدی،
و الان خاطره ای بیش نیستی.
چقدر درد عظیم ایست. آرزوی کسی خاطره شدن.
اینکه هستی و ندارمت،
خودش غمی جدا از غم هاست.