متن تنهایی دردناک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تنهایی دردناک
غمگین غمگینم
محتاج تسکینم
حس میکنم سنگی
گذاشتن رو سینم
میخوام به آینده
کمی خوش بین باشم
امّاچرافکرت
نمیره ازیادم
قلبم کنارِکی
عشقُ تجربه کرد
هرگز نفهمیدی
عشق یعنی چی نامرد
(آتیش قلبم رو
هِی شعله ور کردی
بازیچه کردن از
کِی شده سرگرمی 2 ) کورس
از فرط عاشقی...
بمون ولی بخاطر غرور خسته ام برو
برو ولی بخاطر دل شکستهام بمون
تو رو نفس کشیدم و به گریه با تو ساختم
چه دیر عاشقت شدم
چه دیرتر شناختم
تو با منی و بی توام
ببین چه گریه آوره
سکوت کن
سکوت حرف آخره
دلتنگی
نام دیگر
زیستن بیتوست
و این
تمام اندوهیست
که همیشه
با همهی نبودنت
دوستش دارم
در هوای خامشی، فریاد را گم کردهام
در دل آیینه، نقش باد را گم کردهام
هر چه بودم، رفت در گرداب وهم بیدلی
چشم را، خواب و دل بیداد را گم کردهام
پایم از رفتن تهی، دستم تهی از شوق صبح
راه را، حتی خیال جاد را گم کردهام
در...
آدم مست
چی شد به کارت نمیام
که هی منو پس میزنی
یکی نهایت به خودت
صدتا به هر کس میزنی
یه روز ازت دس میکشم
عکستو برعکس میکشم
تو رو توی خاطره هام
یه آدم مست میکشم
بی تو بعید است،
جان سالم در ببرم از این همه دلتنگی.
من باختم دنیای خود را در قمارش
باشد برای چشم هایش افتخارش
محدود او کردم جهانم را ولی غم
آمد از آنجا که نمی رفت انتظارش
دنیا تمام زخم هایم را بلد بود
اما نمک پاشید روی شاهکارش
چشمی که از شعر رقیبان سر درآورد
از خون دل هایم می...
دل که بی تو دل نیست،
ویرانه ایست پر از خاطرات تو.
او زن بود...
نه بافتهای از تار و پودِ ناز...
بلکه تنی که لباسش، بندِ تبعیض بود
و زخمهایش...
برگههای امضاشدهی جامعهای که
تنِ زن را ملکِ خاموشی میخواست.
سینههایش، نه مظهر زنانگی،
که میدان مینِ نگاههای قضاوتگر شده بودند...
و سیم خاردار،
فقط لباس نبود...
قابِ قانونِ نانوشتهای بود...
دلم پُر ز خون است از این خاکزار
ز تیرِ جدایی، ز زخمِ فشار
شده کینه قانون این روزگار
نه اشکیست باقی، نه بویی ز یار
نه دستی به یاری، نه شانه به غم
فقط مانده سرمای ظلم و ستم
نه فریاد رسم است، نه نغمه حلال
فقط بغض پنهان...
روی سخنم با توست
چگونه دلت آمد و گفتی بروی بی من
من اگربودم نیرنگ میزدم برحضرت عزرائیل
سرش گرم میکردم با همان ترفند حوایی خویش
خرده مگیر برمن که این هم خیال خام دل تنهای من است
کاش بیایی
تا دلم بی صدا
ترک بر ندارد
از دلتنگی نبودنت
از دلشوره های تنهایی
در میان رفت و آمد روزها
روزهایی که در پی هم می آیند
بی آنکه تو در کنارم باشی
بغضی نهفته، در سراپای نهانم
انگار کن، تنهاترین والِ جهانم
از بس کسی درکم نکرده، هیچگاهی
دل را میانِ آبِ غمها میجهانم
✍ دُردِ دَرد
@bzahakimi
بی دلیل نیست؛
گر غریب شد،
دلِ نجیبم؛
دَرْک داشتم؛
که دُردِ دَردِ سینه شد نصیبم...
تا نفس هست در این سینه خطر هست هنوز
تا دلی هست دل از وسوسه لبریز شود
تو نباشی، من و این حجمِ سیاهِ بیحرف
در شب سرکش دیروز تو غم ریز شود
تو کجا بودی آن دم که جهان خون میخورد
من کجا بودم آن دم که تن افتاد...
از هر راهی
به ادامه خود می رسم
تنها بن بست مرگ
میانبری طولانی است...
میدانی عزیزم؛
تو مقصر هیچ یک از زخم های من نبودی!
فقط کمی دیر رسیدی...
من برای لمس شدن زیادی شکسته بودم.
هیچ کس نمی داند!
من برای زنده نگه داشتن تو
چند بار خودم را وسط میدان
همین شهر به گلوله بستم...
"من هیچ وقت آدم رفتن نبود!
اما در چمدانی که تو برایم بستی؛
بهانه ای برای ماندن نبود...
دست بردم به شاخهای ارزان ریشه اما به استخوانم بود
تیغ برگش برید دستم را عشق زخمیترین زبانم بود
هرچه کردم عبور ممکن نیست از گذرگاه چشمهایی که
با نگاهی شبیه تردیدند مثل آیینههای تکه تکه
سایهای مانده از تو در راه است
پشت هر پنجره تماشاگر
مثل شعری که...