در سیه ترین شب ستارهای سپید شدم
آنجا که سپیدهدمان در انتظارم 
آغوش گشوده بود 
و نسیم تمام مرا در قلب رقصانش میگستراند 
آنجا که مهتاب در لبخند سپیدش میدرخشید 
و زنجرهها سکوت بغض مرا، آواز می خواندند 
آنجا که هیچ نبود، من نبود
و تنهایی در بینهایت سرشارش استوار...