انار سرخ قلبم را دانه دانه می کنم تا پاییزم شادمانه بدرقه شود و زمستان سپید مرا بیاراید..!
ای دوست! دیر آمدی ولی خوش آمدی..!
خوشا پاییزی که تمام مرا برای پیوستن به بهار تکاند..!
«زندگی سیب سرشار سرخیست در دست های شاد کودکی یتیم زندگی درخشش صورتی نیلوفریست در خواب مردابی خاکستری» نجمه پاک باز
«عشق» این برترین واژه ی مقدس بود که تنپوش ابریشم خاکستری کرم های باغمان را به زیباترین بال های رنگین یک شاپرک آراست و در نیستی خالق هستی شد...
«گل های اشک» دیروز پدر گل های اشک را برایم چید و آورد پدر غمگین بود و می خندید گل ها غمگین بودند و شکفته سرشان را به پایین خم کرده بودند و پنهانی میان معصومیت نارنجی گلبرگ های خود اشک می ریختند. من ریشه در خاکم، اشک می...
آنقدر دست های یکدیگر را نفشرده ایم آنقدر یکدیگر را در آغوش نگرفته ایم آنقدر به پای اشک ها و لبخندهای هم ننشسته ایم که دیگر تاب نزدیک شدن به یکدیگر را نداریم. آنقدر ترسیده ایم و دروازه های اطمینان را قفل کرده ایم که انسانیت در تاروپود فرسوده ی...
«درخشان ترین روشنایی» روزها گذشت و شب ها هم آبی، سیاه شد و سیاه، آبی و میان من و تو هنوز فاصله هاست من از نغمه ی خوش آهنگ یک پرنده، از بوی نرم خیس خورده ی چوب درخت آبشار طلایی از لبخند سبز نارنجی برگ ها از قلب تپنده...
هزار سال پس از سکوت من این چکاوکان عاشق قلب من! میان تن کبود غروب، طلوع می کنند هزار سال پس از سکوت من این سبز درختان تناور دست های من نم نمک، از زیر پوستم قد می کشند هزار سال پس از مرگ من نجوای عشق من میان تمام...
من و تو و سکوتی پر نوا تو و من و این عشق جاودان...
اندوه خویش را در آغوش گرفتم و تمام شهر را دویدم! صورتش را نوازش کردم اشک هایش را بوسیدم دستهای خسته اش را گرفتم و به گیسوان درخت ها پیوند زدم سرخ ترین گل ها را به قلبش پیوند زدم تا دوباره نبض مضطرب گرم عشق را به یاد آورد...
دستانت را به من سپار شاید سرخ ترین جامه ی انار را به تن نازک سبز برگ پوشاندیم و آبی ترین درخشان آسمان را به تن چوبین پنجره ها بافتیم دستانت را به من سپار شاید در خواب لطیف آزادترین پرنده ی باغ خفتیم و در تمام چنارهای صدساله ی...