متن جوک
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات جوک
می دونی اولین زنی که عبارت "مردا همه مثل همن"رو به کار بود کی بود.
یه زن چینی بود شوهرش تو بازار گم شده بود
دو عدد الکی خوش.
پسر خالم ی عکس با سیگار اینستا گذاشته
زیرشم نوشته دود میکنم و از این حرفا…
کامنت گذاشتم: زِررر نزن ، برم ب بابات بگم؟
23 میس کال تو 3دقیقه باور نکردنیه
ﺍﻋﺘﺮﺍﻑ می کنم ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺗﻔﺮﯾﺤﺎﺕ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﮐﻮﺩﮐﯿﻢ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﯾﻪ ﻣﮕﺲ می گرفتم
ﺑﻬﺶ ﻧﺦ ﻣﯽ ﺑﺴﺘﻢ ﺑﻌﺪ ﯾﮑﯽ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﻢ می گرفتم بال هاشو می کندم می بستمش ﺍﻭﻥ ﺳﺮ ﻧﺦ
ﺑﻌﺪ ﻣﮕﺲ ﺳﺎﻟﻤﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ می کرد ﻭ ﺍﯾﻦ ﯾﮑﯽ ﺭﻭ ﺑﮑﺴﻞ می کرد می برد ﺑﺎ...
داشتیم بنایی میکردیم رفتم زنگ همسایه را زدم دخترش اومد گفتم: ببخشید استمبولی دارید؟؟؟ گفت نه قرمه سبزی داریم خدا شاهده اوستا بنا وسط کوچه سوار بیل شد رفت
امروز عرق سوز شده بودم تو خیابون داشتم به صورت پرانتز ( ) راه می رفتم که سوزشش کم شه یهو یه زنه اومد یه ۵۰ تومنی داد و گفت خدا انشالله همه ی معلولارو شفا بده تاخونه رسیدم دیگه جیبام جا نداشت حساب کردم تو هفته سه روز عرق...
رفتیم رستوران ناهار بخوریم رفتم از یخچال نوشیدنی بردارم، دیدم ردیف پایین شله زرد چیدن دو سه تا برداشتم خوردیم موقع حساب کردن گفتم سه تام شله زرد! گفت شله زردا رو خوردید؟ اونا فروشی نبود، نذری همسایه برای بچه های رستوران بود :
غضنفر برای رایانه شخصی جوک تعریف می کرد و میدید هیچ عکس العملی نشون نمی ده.می گه خب حتماً قبلا شنیده
تو کلاس آنلاین حواسم نبود اموجی خنده فرستادم
استاد گفت اگه چیز خنده داری هست بگو ما هم اموجی خنده بدیم
رفتم کبابی چلو کبابش شیرین بود!
گفتم آقا چرا شیرینه کبابتون؟
گفت پیاز گرونه موز چرخ کردم
میدونی چرا گوجه فرنگی کتاب نوشت؟
کچاپ بشه.
با یه دختره نامزد بودیم، سگش مرد،
تا چهل روز میگفت مرسی که هستی جای خالیشو پر میکنی واسم
انصافا این ماسک زدن بر اثرکرونا،چقد درک مارو از زیبایی افراد عوض کرد
من تازه فهمیدم ناصر سبیل ،قصاب محله مون چه چشمای خمار و جذابی داره
یه پیرزنه ٩٠ ساله عکسشو میبره عکاسى میگه اینو برام فتوشاپ کنید
نه آرایشم کنید نه جوانم کنید
عکاسه میگه پس چیکار کنیم؟
پیرزنه میگه یه گردنبند الماس و یه انگشتر یاقوت به عکسم اضافه کنید که بعد از مرگم عروسام انقدر بگردن دنبالش تا نفسشون در بیاد...
یک ماهی داشت بقیه رو می شمرد و می گفت:این یک،این دو،این چهار...
یکی می گه پس کوسه همه فرار می کنن
بعد از صدوپنجاه سال دوتا لاکپشت از تهران می رسند شمال تا چیپس و ماست بخورن.می بینن ماست نیاوردن
یکی می گه تو برو ماست بیار.دیگری می گه نه تو چیپسها رو می خوری.اوّلی می گه نه و دومی میره.دوباره بعد از صدوپنجاه سال اوّلی می بینه دومی نیومد گرسنه...
تو خونه داشتیم پانتومیم بازی میکردیم
نوبت بابام شد
با دست منو نشون داد
یهو همه با هم گفتن لاشخور؟