دلم میخواهد روزی برسد که بدون دغدغه اینکه فردا زود به سرکار میرسم یادیر یا امتحانم را چگونه بدهم یا اصلا قرار است چه اتفاقی بیوفتد و فردایم چطور رقم بخورد؛
کنار پنجره اتاقی بنشینم که رو به دریاست و یک استکان چای داغ که بخارهایش دستم را نوازش میکند...