پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
مرا روزی مباد آن دم که بی یادِ تو بنشینم ......
کذاب ترین حادثه زندگیم رفتدیوانه ی دیوانه ی دیوانگیم رفتتو میروی و جان عزیز منه مغرورهر لحظه به من دست تکان میدهد از دورانگار که تو آمده بودی بروی زودکز روز تولد به تنت رخت سفر بودبا این همه داغی که دلم دید و تبارممن این همه غم را به دلم یاد ندارمبدرود امیدم نفسم عشق عزیزمآهسته برو پشت سرت آب بریزمرویای مرا از دلِ دنیام گرفتیمن سوختم اما تو که آرام گرفتیاین منظره کوچ تو را دشت ندارداین کوچ همین کوچ که برگشت نداردبا...
زیبای بی چون و چرا هرگز نفهمیدی تنها دلیل خوب این دنیای بد بودی اما تو تقصیری نداری کاش امکان داشت اینقدر زیبا نبودن رابلد بودی آوازه ات تا شهر های ساحلی رفته دریا حسابت را از آدم ها جدا کردهپیش از تو زیبایی همیشه حد و مرزی داشت زیبایی تو مرزها را جا به جا کرده......
تو جان منی / جان منی/ جان منی تو...