مرثیه ی بی دوا بی تو منم خاطرهای سوخته در دل آتش و پری سوخته هرچه شنیدم همه تردید بود هر که بدیدم همه تهدید بود آمده ام تا که بگویی بمان تا تو نگویی نروم از جهان هر که مرا دید به هم ریخت رفت در گذرم سایه بیاویخت...