ما را کِه جگر به دندان و دهان پر از سکوتیم دل داده ولی دلی نصیبمان نیست در این شهر کِه غوغا سرِ دلدادگی ست چاره ام جز خموشیِ ، احوال چیست چون برگِ خزان بِه زیر پا فتاده اما جزصدای استخوان شکستنم نیست یارِ آن کس ک دلی ز...