پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
تو زهره ی زیبایی در دایره ی هستیهم جانی و جانانی ، هم دلبری و زیباسجاد یعقوب پور...
گاهی بی هوا با این ک دارمت در کنارم باز این دلم ،دلتنگت می شود..،در وجود خود چه داری...ک من وجود خود را در جان تو می بینم ..جان جانان من..جان ب جانمم کنند ،جااانم تویی،، جانااانم نویسنده:سرکار خانم المیرا پناهی درین کبوددانش اندوخته علم روانشناسی...
ای کاش روح بودم و در کالبدتت فرو میرفتمو هر آوایت را جانانه ستایش میکردم وگوهر عشق را بر طاق دلت میگذاشتم وپیوسته ، بر وجود گران بهایت بوسه میزدم....
جانان منتو را نمی سرایمقصه نمی سازم از تومن نه شاعرم نه داستان سرا...من تو را نفس می کشمتو را میکارم در دشت سینه امتو را روی دستان پر از قنوتم میگذارممی روم به دیدن خدا....اصلا تو یک جور تازه ایتو را شکل دیگری باید خواست نازی دلنوازی...
سلطان من شدی و منم دوست دارمتجانان من شدی و منم دوست دارمتسر تا به پا که پُرم از شوق دیدنتتو جان من شدی و منم دوست دارمتسجاد یعقوب پور...
نینیرم دونیانی، دیدار جانان اُلماساجان نیه لازیمدیر، جانانَ قوربان اُلماساسنسیز ای جانیم میخانَ ویراندیر منَحیفدیر میخانَدَ جان وارسا، جانان اُلماسینترجمه شعر :چه خواهم دنیا را گر دیدار جانان نباشدجان چه نیازیست گر قربان جانان نباشدبی تو ای جانم میخانه ویرانست بر منحیفست در میخانه جان باشد و جانان نباشد...
neynirem dünyani, didar(görmek) canan olmasaqan nəyə lazımdır, canana qurban olmasaSənsiz ey canım meyxana virandir manəheyifdir meyxanada can varsa, canan olmasin.ترجمه شعر :چه خواهم دنیا را گر دیدار جانان نباشدجان چه نیازیست گر قربان جانان نباشدبی تو ای جانم میخانه ویرانست بر منحیفست در میخانه جان باشد و جانان نباشد...
تویی تابنده در جانم تویی بر غصه درمانمتویی در سینه ام پنهان به ملکِ دل تو سلطانمتویی فصلِ بهارانم تویی مرغِ خوش الحانمتویی چون گوهر و مرجان بهارا در زمستانمزِ غم چون ابرِ بارانم فراقت کرده ویرانمچو کشتی دلِ طوفان به هرسویی پریشانمتویی یاسِ گلستانم تویی سروِ خرامانمبه نازِ غمزهِ ی مژگان نمودی بس تو حیرانمتو ای شمعِ شبستانم تو هم دین و هم ایمانمبه کفرِ زلفت ای جانان تو را جانانه فرمانمچو اشک از دیده غلطانم ز هجران پیرِ کنعانمب...
با من تو بمان و تا ابد خندان باشدر ساحل عشق با دلم رقصان باشخوشبختی ما رسیده اینک از راهلبخند بزن به غم ، مرا جانان باش بادصبا...
و من؛اگر شاعر بودم،بند بندِ وجودت را؛به قافیه و ردیف می کشیدمآخ که؛اگر شاعر بودم من ......
لبِ تو نقطه ی آرامش این جان من استبی سبب نیست که تو هم جانی و هم جانانم سجاد یعقوب پور...
هیچ حلقه ای ب زیبایی حلقه ای نیست کدستانت دور کمرم حلقه میکند … جااااناانالمیراپناهی-درین کبودنویسنده-روانشناس...
باید عشق را از شهریار آموخت تا لحظه مرگش در انتظار ماند…درست است بگویم جان به جانمم کنن جانم تویی جانااان ….نویسنده و روانشناس:سرکار خانم المیراپناهی درین کبود...
شدم عاشقشدم رسوانمی دانم تو میدانی..که میدانم تو هرگز با من شیدا نمی مانی؟تو در بزمم در این جانمدر این ویرانه ی مخروبه زندانمبه نیش طعنه های خانمان سوزتچرا گل بوته های یأس رارندانه افشانی... به باغ آرزوهایمنشاندم بذر رویا رافدایت کل دنیا راکه یک روزیصبا بارقص پرشورششمیمت را بیفشانی... توهم جانی و جانانیتو نور نوبهارانینسیم من بیا یک دمبه آغوشم،کشم جسمتتو راکه در زمستانمبهار این تن وجانی......
نه جانانی نه خواهانینه جانانی که نامش را کنم فاش!نه خواهانی که گوید مال من باش!...
با من تو بمان و تا ابد خندان باشدر ساحل عشق با دلم رقصان باشخوشبختی ما رسیده اینک از راهلبخند بزن به غم ، مرا جانان باش-بادصبا...
ای سرو بی سامان مافاطی تویی، جانان ما عمری برفت بی کام ما حیف از دل و پایان ما...
گر نرخ بوسه را لب جانان به جان کند حاشا که مشتری سر مویی زیان کند...
راحت جانم توئی ای جان و ای جانان من...
ای عشق بمان امید و ایمانم باشآرامش روحم و دل و جانم باشحاشا که تورا گذارم از دست رویبا جان و دلم بمان و جانانم باش از من نشود تورا بگیرند ای عشقدر خانه ی دل همیشه مهمانم باش کلیابی بانوی کاشانی ❤❤...
یه چیزی هم هست به نام حضرت عشق، حضرت که حکم فرما شود دل آرام شود از وجودش، آخر جانان است مگر می شود او باشد و من چیزی غیر از او بخواهم. ✨...
تو را از فراز هفت آسمان تا ژرف ترین نقطه ی زمین دوستت دارم♥️✨و ریشه های قلبم را به جانت وصل می کنم 🦋مبادا دگرگون شوی که جانم آتش می گیرد🔥رقیه سلطانی...
فراوان گفته ام با تو که چون جان دوستت دارم...توئی داروی هردرد و. شفای قلب بیمارم.. کلیابی کاشانی...
دلی یا دلبری، یا جان و یا جانان، نمی دانمهمه هستی تویی، فی الجمله، این و آن نمی دانم...
کنار شعلهٔ آتش بیا شعله به جانم زنکه هم جانی و هم جانان وهم جانان جانانی...
دستم از تنگی دل وقف گریبان شده است یاد آن روز که در گردن جانانم بود...
جان به لب آمد و لب بر لب جانان نرسیددل به جان آمد و او بر سر نازست هنوز...
دوشینه جانان نزد ما افتان و خیزان آمده استافتان و خیزان نزد ما دوشینه جانان آمده استبا چشم گریان آمده است تا چشم ما گریان کندتا چشم ما گریان کند با چشم گریان آمده استآن یار مهمان آمده است تا من شوم در بند اوتا من شوم در بند او آن یار مهمان آمده استآن لعل خندان آمده است تا قد ما چوگان کندتا قد ما چوگان کند آن لعل خندان آمده استدوش از خراسان آمده است آن حور فردوسی برخآن حور فردوسی برخ دوش از خراسان آمده استآن ترک...
راهی به خلوت دل جانانم آرزوست...
من اگر ماهِ توام تو آسمانی جانانمن اگر قلب ِ توام تو ضربانی جانانمن اگر خوشبختی ام تو مسیر عشق هستی جانانمن اگر منِ توام تو تماماً برایم هستی جانان...
جز خیال روی او نقشی نیاید در نظرهرچه ما دیدیم و می بینیم آن جانان ما است...
دل فدای تو چون تویی دلبرجان نثار تو چون تویی جانان...
ﮐﺎﺵ ﻣﯿﺸﺪ ﭼﺸﻤﻬﺎﯾﻢ ﺭﺍ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﺗﻮ ﺑﮕﺬﺍﺭﻡ ﺗﺎ ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺩﺭ ﺍﻧﺘﻈﺎﺭ ﺩﯾﺪﻥ ﺗﻮ نباشم❤...
سوگند به نامت که تو جانان منی...
دلم آنگاه خوش گردد که تو دلدار من باشیمرا جان آن زمان باشد که تو جانان من باشی...
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی...
هست صد دیوار اما شانه چیز دیگری ستگریه دارم، شانه ات، دیوانه! چیز دیگری ستکلبه دنجی برایم نیست، من هم می رومحتم دارم گوشه ی میخانه چیز دیگری ستکم تبارز می دهد بار غمم را خانه امای غزل! غافل مشو زولانه چیز دیگری ستشعر یعنی: خط و خال و هیچ دیگر غیر ازینشعر یعنی: دلبر مستانه چیز دیگری ستگفتمش جانانه ام، گفتا بگو عشقم، ولیجان من! جانان من! جانانه چیز دیگری ستگفتمش مجنون شدم، لیلای من! با خنده گفتعشق یعنی حرف مفت، افسانه چیز دیگر...
چها با جان خود دور از رخ جانان خود کردممگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم...
جانان منسلول به سلول تنم معشوقه تو میشود اگر مرا بنوازییفقط میخواهم...تو باشیدستانت باشندسیم های این گیتارباشندعشق باشدآن زمان است که عطر عشق نه تنها انگشتانت را بلکه تمام شهر را هم عطر خود میکندجانان مناین گیتاربند بند وجودش از نیامدت غبار گرفتهاین گیتارسر می دهد از قصه دیروز ها، معمای فرداهااین گیتار نواختن باتو را عشق میداندو در آخراین گیتاربوی سیم های بیگانه را بر انگشتانتان مردانه ات میفهمداین گیتار تجربه ه...
غیر از خیال جانان، در جان و سر نباشد...
جان من هستی و دلدارم تویی ...جان تویی ...جانان تویی ...قلب بی آلایشم ...دریای احساسم تویی...رعناابراهیمی فرد (رعناابرا)...
هست صد دیوار اما شانه چیز دیگری ستگریه دارم، شانه ات، دیوانه! چیز دیگری ستکلبه دنجی برایم نیست، من هم می رومحتم دارم گوشه ی میخانه چیز دیگری ستکم تبارز می دهد بار غمم را خانه امای غزل! غافل مشو زولانه چیز دیگری ستشعر یعنی: خط و خال و هیچ دیگر غیر ازینشعر یعنی: دلبر مستانه چیز دیگری ستگفتمش جانانه ام، گفتا بگو عشقم، ولیجان من! جانان من! جانانه چیز دیگری ستگفتمش مجنون شدم، لیلای من! با خنده گفتعشق یعنی حرف مفت، افسان...
ای پریشان حال منجانان منحرفی بزن...این پریشان حالیت را با که خلوت میکنی..؟...
عشق در میان استجانان اگر تو باشی...
چه پاییز زیبایی میشود بعد از اینهمه تابستان!در نفس تو زنده می شوم هم نفس جان!تویی ک عطر ِتنت طعم ِشیرین زمزمه هاینی لبک دارد!جانان بیا و بنشین کناردلم ، بنوشان به جانم زندگی را از هُرم نفسهای مسیحایی ات!اینجا پاییز پر از صدای ثانیه هاست!بیا در پاییزی عاشقانه عشقمان راعهدی دوباره ببندیمبیا سَر بر شانه های مِهر بگذاریم و دامنِ آذر بانو را کودکانه دست در دست آبان به رقص بگیریم!بیا وقول بده تا آخر این خط باهمیمآخر می دانی دلبر جان ه...
جانانِ پاییزی اماگر نباشیهر سالچطور به پاییز بگویمخداحافظوقتیتو زادهٔ آذری...
هر "شب" ای دل گفتگوی زلف جانان میکنیخود پریشانی و ما را هم پریشان میکنی.!...
بیا تا... دل هم، جان هم ️جانان هم، دلدار هم باشیم!...
یک نفس بی یادِجانان برنمی آید مرا!️️️...
حدیثِ عشقِ جانان گفتنی نیست......