متن دلدادگی
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات دلدادگی
سرزدم، با موجِ قلبم، ساحلِ بحرِ نظر
کو نگاهی، کآورد، دل را به اوجِ التهاب؟
روزی که تو آمدی،
زندگی ام مثل یک کتابِ ناتمام شد
که ناگهان صفحههایش پر از نور شد.
تو آمدی و من فهمیدم
که عشق، یعنی همین:
یک نفر بودن، در سکوتِ دنیایی که بیصدا میچرخد.
گاهی چشمانت را نگاه میکنم
و در آن عمقِ بیکران،
خودم را گم میکنم......
دل شبیه موج دریاست، پریشان تو شد
عقل در میدان جنون، مات و گرفتار تو شد
شب به شب نام تو را بر لب دل زمزمهست
ماه از چشمان تو، خاموش و بیزار تو شد
گر چه در چشمت گناه است و تبِ آتش زده
باز این عاشق به حکم...
خــوب ست تـمامِ مــاه و سـالم با تو
خــوب ست همه فــکر و خیالم با تو
در قــــهوه ی چشـــمانِ تو ای زیبا رو
نـــیکو ست زدم هر چه که فالم با تو
گمان میکرد که در دام سیه چشمان مستش من اسیرم
نمیدانست که خود دام سیه چشمان مستش برگزیدیم.
از بهر سر زلف پریشان سیه توست،
که دیوانه شدیم ما.
از فکر تو بیرون نروم،
تا به تنم هست جان و نفسی.
تـــــــو
قدم رنجه ڪن اے
عشق خیالت راحت جاے
تــــــــــــــــــو،تُوے دلم
تا به ابد پابرجاست
دل
نازم دلی که دل به دل این و آن نشد
در دل نشست و خوار دل دلستان نشد
دل می دهی اگر به دلم درد دل کنم
واگویه های آنچه که از دل عیان نشد
دل دل نکن عزیز دلم! دل نمی شود
آن دل که لایق دل صاحبدلان...
کجا درگیر چشمان تو شد قلبم.
که گم کردم میان آن سیه چشمان تو دل را.
صبح است و دلم پر از هوایِ عشق است
چون بلبـــلکان پر از نوایِ عــــشق است
سرشارِ غـــزل هســـتم و دل، کوکِ غزل
این کوکِ دل و غزل ، عطایِ عشق است
از اون ته مهای قلبم که تا حالا بهش نگاهم نکردم دوسِت دارم. از جایی توی وجودم که همیشه ساکت بود، همیشه تاریک بود، اما وقتی اسم تو اومد، یهدفعه روشن شد.
تو اون پناهِ آخری، اونجایی که وقتی همه جا تاریکه، فقط میخوام پناه بیارم به آغوشت.
تو اون...
تو ای تنها دلیل و آخرین شوق نفس در تن.
بیا تا آخرین لحظه کنارم باش و یارم باش.
مثل تو کی میتونه منو عاشق کنه با چشماش.
چشم من درگیر چشمان تو بود،
که دلم رفت ز دست.
زنگار دلم ریخت ز جان گفتنت ای یار
هر بار بگو "جاااان" که کنم جان به فدایت
در مسیر عشق ورزی گر نابلد هستم بسی
صادق و بی ادعا جان پای چشمت میدهم
ساز دل مرده من کوک شد از دیدن تو
به طرب باز نوازد وقت خندیدن تو
شاد و سرمست نگرم بر رُخَت ای زیبارو
جان سپارم به خدا لحظه بوسیدن تو
دلم لک زده واسه چند لحظه زل زدن تو چشمات.
صبـح یعنی که تو باشی و منِ دیوانه
چـــهچـهِ بـلبـل و مــستــانگیِ پروانه
عطرِ یاس و نمِ باران و بَنان و حافظ
چون شرابی دلِ ما مـست کند جانانه
انگار چشمان قشنگت رنگ دریاست!
در ساحل آرامشش یک دشت رویاست
باز ازنگاهت می نویسم ،مثل دیروز
ابیات چشمانت عجب درگیر معناست
مغرور زیبایم، غزل جان گیرد از تو
چون آهوانه بودنت روح غزل هاست
پیشم بمان ،هم با دل من عاشقی کن
چون بی تو این خانه غمین وسرد...
خـوشا همراز دل من باشم و بس
همیـشه سـاز دل من باشم و بس
چو بلبل نغمه خوان گردم اگر که
تو را طـــناز دل من باشــم و بس