دیشب با سارا در جاده میراندیم و گپ میزدیم، حرف از قبلترها شد، همین ده سال پیش، اینکه چه چیزهای عجیب و کوچکی ذهنمان را ورق میزد، همین که چنتایی باشیم که کنار هم معاشرت آرام کنیم و شب را صبح و خوش باشیم. به خدا، فقط خوش باشیم. رسیدیم...