دیشب با سارا در جاده میراندیم و گپ میزدیم، حرف از قبلترها شد، همین ده سال پیش، اینکه چه چیزهای عجیب و کوچکی ذهنمان را ورق میزد، همین که چنتایی باشیم که کنار هم معاشرت آرام کنیم و شب را صبح و خوش باشیم.
به خدا، فقط خوش باشیم.
رسیدیم به مریم ، او هم از همان رفقای دور است ، حالا بچه دارد و من دیشب چند ساعتی با رادین کیف کردم و یادم رفت چقدر خستهام.
حرف زدیم ، شام خوردیم و من و سارا برگشتیم به سمت تهران.
رفاقتمان پانزده ساله شده، چند نفری هستیم، هیچ وقت یادم نمیآید کسی از این جمع حرفی پشت دیگری زده باشد، بابت حال خوب خودش دیگری را تنبیه شخصیتی کرده باشد، چند نفرمان دیگر ایران نیستند، چنتایی ازدواج کردهاند ولی از هم خبر داریم.همه این ها را گفتم که بگویم همه چیز همدیگر را میدانیم ولی دلیل بودنمان با هم چیزهایی نیست که از هم میدانیم، چه خوب ، چه بد!
دلیل ماندگاری این جمع یک چیز است:
پیرامون ما ،جهان بین ما را تغییر نداد.
از موفقیت های هم خوشحال شدیم، از غم های هم ناراحت، هر کدام لب تر کردیم دیگری آماده بود، برای هم دست زدیم، حتما یک روزهایی از هم دلگیر شدیم ، اما گفتیم و حل شد.
حرف زیاد است ، باید مراقب بود که به قول فروغ : به روز بود و انسان ...
تغییر های جهان کم نیستند ، دلیل برای بد شدن تا دلتان بخواهد هست !
برای انسان نبودن، برای خشم، نفرت، حسادت، دروغ، بیشرفی، خیانت و ...
اما
باید اِستاد و فرود آمد
بر آستان ِ دری که کوبه ندارد،
چرا که اگر به گاه آمده باشی دربان به انتظار ِ توست و
اگر بیگاه
به درکوفتن ات پاسخی نمیآید.
کوتاه است در،
پس آن به که فروتن باشی.
ZibaMatn.IR