پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
توی "تاریکخونه" ی ذهنمچهره ی تو دوباره ظاهر شدزود فهمید این فقط عکسهاز خدا دل برید و کافِر شدنیستی، خونه شکل یک قبرهقبری اندازه ی دو تا قالیزده از تار و پودشون بیروناستخونهای نعش خوشحالیپای هر پنجره یه جای دنجواسه ی دسته ی کلاغا هستدود سیگارهای فکرِ به توداخل شیشه ی چراغا هستعکس آیینه ای که پا خوردهته فنجون قهوه افتادهیعنی هر کی که عاشقت باشهبه شکستن شدید معتادهمنطقم می گه برنمی گردیمی گه بنداز ...